پارت ۵ رمانم عشق خطر ناک است
احتمال میدم خیلی هاتون وقتی پارت قبل رو خوندین گیج شدین پس یک بار توضیح میدم
پدر لوکا و جولیکا وقتی مادرشون (که خاله مرینته ) مرده با عمه ادرین ازدواج کرده و لایلا هم بچشونه
__________
مرینت
بعد از خوب شدن ادرین فلیکس هم پیش ما موند
لوکا و جولیکا هم برای چند هفته رفتن خارج کشور
توی اشپذخونه بودم و خدمتکار داشت بهم یاد میداد کیک درست کنم که صدای ادرین رو شنیدم و وارد اشپز خونه شد و گفت
_مرینت
بله؟
_گوشیش رو سمت من گرفت و گفت : نظرت درمورد این دختره چیه
این کیه ؟
_ مهم نیست کیه نظرت درموردش چیه به نظرت چطور دختریه؟
یه نگاه به عکس کردم یه دختر خوشگل با موهای صورتی بود
من : خوشگله حالا کی هست؟
_ چند وقته روش کراشم میخوام بهش پیشنهاد دوستی بدم
وقتی این حرفو زد حس عجیبی داشتم انگار حسودیم شد
من : ولی دماغش خیلی بزرگه تازه رنگ چشمام هم قشنگ نیست
_پس چرا گفتی خوشگله؟
یه نظر کلی دادم
_ باشه منمون از نظرت
وقتی ادرین رفت منم از اشپز خونه رفتم بیرون
خدمتکار : ادامه نمیدین؟
من : نه بمونه واسه بعدن
رفتم توی پزیرایی و نشستم
من چرا باید به ادرین حسودیم بشه ؟
خب اونم یه روزی ازدواج میکنه تا ابد که اینجا نمیمونه
توی فکرای خودم بودم که صدای فلیکس رو شنیدم
فلیکس : ادرین اون دختره رو بهت نشون داد ؟
من : اره چطور
فلیکس : نظرت درموردش چیه؟
من : منفی
فلیکس: اهان فهمیدم
ولی ادرین واسه فردا دعوتش کرده به کافه
من : واسه چی!؟
ام یعنی کجا ؟
فلیکس : همین کافه نزدیک خونه ساعت ۷
چطور؟
من : هیچی همینطوری
فلیکس : من کلی کار دارم باید برم تازه باید یه لباس برای ادرین هم انتخاب کنیم
دستامو مشت کردم و بلند شدم رفتم توی اتاقم
ادرین
سری امدم توی پذیرایی
فلیکس پوزخندی زد و گفت : دیوونه شد تازه متمعنم فردا ساعت ۷ میاد توی اون کافه
ادرین : راست میگی؟
فلیکس : اره
ادرین : پس یعنی اونم عاشقمه ؟
فلیکس : هنوز احتمال داره که باشه ولی اگر فردا بیاد اونجا صد درصد دوست داره
2000 کاراکتر
با کامت و لایک هاتون خوشحالم کنید 🙂