پارت ۴ رمانم عشق خطر ناک است

R.m R.m R.m · 1401/08/02 20:22 · خواندن 1 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب ~

مرینت 

 

جولیکا رو برده اعلام کردن 

نمیدونستم باید ناراحت باشم که نبردم یا خوشحال باشم که دوستم برده 

توی فکر بودم که با صدای جولیکا به خودم امدم 

بهش نگاه کردم میکروفن دستش بود و گفت : خیلی خوشحال هستم که برنده شدم 

من این طرح ها رو از روی دوستم مرینت کشیدم و ازش میخام بیاد اینجا 

رفتم پیشش جایزه دستش رو داد به من و گفت : جایزه واسه تو 

من بهش نگاه کردم و گفتم  : ممنون جولیکا 

برای جولیکا دست زدن و باهم امدیم پایین لایلا امد پیش جولیکا و گفت : افرین خواهر ناتنی خوب خودتو شیرین کردی!

جولیکا بی اهمیت به لایلا نگاه کرد و از کنارش رد شر 

 

___________ ۳ روز بعد ________

مرینت 

کنار تخت ادرین نشسته بودیم که فلیکس گفت : از کی حالش بد شده؟

من : سه روز پیش وقتی از جشن برگشتیم

_ به دکتر خبر دادین 

اره دختر دیدش و واسش دارو نوشت اما هیچ فایده ای نداشت 

_ به پذشک خانوادگی مون خبر بدید اون کارش درسته 

باشه 

لایلا : خواهر نا تنی بیا ما بریم لوکا تو هم پاشو

فلیکس : چی! وایسا ببینم شما تنی نیستید؟

من : لوکا و جولیکا از یک مادر هستن لایلا از زن دوم پدر اوناس 

لایلا خودشو چشبوند به جولیکا و گفت : ما مثل خواهر واقعی هستیم !

فلیکس : من شما رو دیده بودم ولی اینو نمیدونستم 

نسبتتون با ادرین چی بود؟

من : لایلا دختر عمه ادرین میشه 

لوکا و جولیکا هم دختر خاله و پسر خاله منن 

فلیکس : خیلی پیچیدس بیخیالش 

بیاید بریم بیرون ادرین هم استراحت کنه