مخفیانه پارت16
سلام بچه ها چطورین؟ این پارت رو گزاشتم این پارت رو گزاشتم چون روز دخترههههههههههههه فقط بچه ها لطفا بهم صادقانه
بگید که رمان من رو دوست دارید یانه؟
الیا محکم من رو بغل کرد و هیجان زده گفت: مرینت چه عجب به موقع اومدی رز هم نشسته اونجا اگه میخوای
برو کنار رز و الکس کیم و الکساندر وجولیکا و فیلیکس ( بچه ها فیلیکس بچه مثبت توی این رمان) و لوکا.
من: این کلمه ی اخری که الیا گفت یک لحظه دستم شل شد و توی سرم مدام
میپیچید . فقط نمیخواستم الیا چیزی رو بفهمه پس یک باشه اروم میرم و سمت
اونا میرم .
*******
من: سلام بچه رز و....... و لو....لو....لو کا ....کا...کا .
همشون جواب دادن و کنار رز نشستم باهم با جولیکا صحبت کردیم
درمورد همه چی .
تا این که همه چراغ ها خاموش شدن .
******* ادرین*********
نمیدونم چرا هی دلشوره میگرفتم چون میترسیدم الیا پسر دعوت کرده باشه و
از الیاا بعید نبود که دعوت نکنه پس یک راست به مهمونی الیا رفتم .
با چیزی که داشتم میدیدم واقعاااااااااااا به طرز عجیبی چشمام شبیه بشقاب فرانسوی شده بود(من مامانم داره خخخخ)
کلی دختر بود هم کلی پسر دنبال مرینت داشتم میگشتم که یهو همه جا تاریک شد فقط یک نوری بود که بعضی ها داشتن
2 نفره میرقصیدن که یک دفعه دیدم م....م....رینت داشت.......
*******مرینت*********
که یک دفعه چراغ خاموش شد فقط نور هایی کوچیک بودن که تاریکِ تاریک نباشه میخواستم بلند بشم که یک دفعه دستی جلوم
دراز شد اون الکساندر بود ولی من مجبور بودم چون نمیخواستم ناراحت بشه بعد گفت: ای بانو به م افتخار میدید برقصید؟
من با لکنت: ب .....ب...له فقط یک چیزی !
الکساندر:چه چیزی؟
من: خب اگه ادرین یک دفعه بیاد چی؟ میدونی چقدر عصبانی میشه؟
الکساندر: نگران نباش نمیاد اگر هم بیاد من گردن میگیرم
من با تعجب و کمی خجالت: خب میدونی! نمیشه چون ممکنه بعدا بیاد و به خدمتم برسه .
الکساندر: اروم باش مرینت اتفاقی برات نمیوفته . الان قبول میکنی؟
من:ام م م م م باشه دستم رو گذاشتم روی دستش و رفتیم توی جایی که داشتن میرقصیدن
***********
از زبان راوی****
وسط رقص
مرینت :حس کردم نگاه کسی رو روم حس میکنم ولی هرچی دنبالش گشتم پیدا نکردم
ادرین : مرینت داشت با اون پست فطرت میرقصید اما اصلا باورم نمیشد دارم همچین صحنه ای رو میبینم .
جالب این بود که داشتم کلماتم رو با صدای بلند میگفتم لوکا هم با حسودی به مرینت نگاه میکرد و همون حرف هایی که داشتم
میزدم رو تکرار میکرد .
لوکا درحالی که دستش مشت شده روی دهنش و تکون میداد گفت: ادرین میبینی اخه چجوری داره اون کارو میکنه؟؟
همه نقشه هامون رو برملا کرد.!!!!
ادرین با حرص گفت : اون قشنگ میدونه چجوری مارو میچزونه .
لوکا هم با همون لحن: دقیقاااا
الکساندر: قشنگ نگاه لوکا و مخصوصا ادرین رو با حسودی حس میکردم ولی خوبیش همین بود که من کنار مرینت
بودم!
_________________
بچه ها مرسی خوندید.
احتمال زیاد فردا یا پس فردا پارت میدم .
کامنت ها بالای 10 باشه .
و به سوالم حتما جواب بدید کلملا صادقانه