من قراره توی هر پستم برای یکی یا دو شخصیت شعر بنویسم. چون حوصله ام سر رفته و به این زودی ها داستان جدیدی ندارم. به ترتیب حروف الفبا مینویسم(سعی میکنم) و سعی میکنم منظم باشه.

الناز:

 عاشق شدن درد داره.

از دست دادن درد داره.

شکستن درد داره.

و از یه حدی که بگذره احساس بی حسی شدن میکنی.

احساس میکنی زندگی شنا کردن توی آب سرده.

اولش سرده مثل یخ.

ولی بعدشه دیگه برات عادی میشه.

ولی سرنوشت از غافلگیر کردن دست بر نمیداره.

بعد از هر عوضی ای یه آدم خوب هست.

بعد هر غذای بدی یه چیز خوب هست.

یا حداقل من اینطور فکر میکنم.

ولی وقتی یک نفر رو از دست بدی هیچ چیز نمیتونه اونو بهت برگردونه.

حداقل نه به طور کامل.

من خود آدم بد ام.

آدرین:

محدود بودن خوب نیست.

هیچکس قصد بدی نداره.

حداقل نه به طور کامل.

همه دارند برای اون چیزی که به نظرشون درسته میجنگن.

من برای دوستام میجنگم.

من برای خانواده ای که با اونا دارم میجنگم.

من برای عشق میجنگم.

دنبال کردن خواسته هات وقتی نقاب داری راحت تره.

تنهایی جنگیدن راحت تره وقتی کسی نمیشناستت.

فرار کردن راحتتره وقتی کسی نمیدونه که تو رفتی.پ

ولی من ترک نمیکنم.

من جا نمیزنم.

من برای آزادیم میجنگم.

برای دوستام.

برای خانواده ام.

برای مردمم.

برای همه.

من یک محافظ ام.