💔از تنفر تا عاشقی دوباره 💞/پارت دوازده
سلام.. یه پارت اوردم توپ. فردا تا عصر پارت سیزده رو هم میدم...
خوشگلا کامنت بدن
از زبون ادرین:
نیم ساعتی میشد تو ماشین منتظرش بودم که... یه امبولانس وپشت سرش ماشین یکی از استادا رو دیدم.که از جلو در دانشگاه راه افتاد... خوب که داخل ماشین رو نگاه کردم دیدم مرینت هم با یه چهره نگران نشسته...همه ی اینا تو چند ثانیه اتفاق افتاد.. و نفهمیدم چطور شد و کی به سمت نززدیک ترین بیمارستان راه افتادم... تنها چیزی که میدونم اینه که الان جلو در بیمارستان ماشین رو پارک کردم و به این فکر میکنم که کی تو اون امبولانس بود که مرینت انقدر نگرانش بود... به خودم میام و از ماشین پیاده میشم... باید هر چه زود تر همه چیزو بفهمم...
وارد بیمارستان میشم و مستقیم به سمت پذریش که یه دختر لوند با ارایش غلیظ پشت میزش نشسته میرم...
-ببخشید...
+بله بفرمایید..
-بیماری رو که الان اوردن کدوم اتاقه..؟!
+خانم بودن یا اقا؟!
-نمیدونم ول..
+(باخنده*) یعنی نمیدونید اومدید ملاقات کی؟!
-میشه بگید کجای حرفم خنده داشت؟! 🤨
+ببخش..
#تو اینجا چیکار میکنی؟! 😑..
از زبون مرینت:
بعد از اینکه امبولانس اومد... قرار شد من با امبولانس الیا رو به بیمارستان برسونم و نینو (اوه چه زودم پسر خاله شدی..-وجی خفه شو...صد بار نگفتم وسط حرف من نپر +نه نگفتی- گمشو میخوام ادامه اشو بگم) اره..ونینو گفت که خودشو با ماشین به ما میرسونه...تا به بیمارستان برسیم الیا هی حالش بدتر شد وهمین باعث شد پسر جوونی که توی امبولانس بود به الیا یه سرم وصل کنه...وقتی به بیمارستان رسیدیم یه دکتر اومد تا وضعیت الیا رو چک کنه... وقتی که وضعیت الیا رودچک کرد سری تگون داد و گفت: بهش شوک وارد شده.. اینا رو براش تهیه کنید... سرمشم که تموم شد میتونید ببریدش
#ممنون
بعد اچز اینکه دکتر رفت نینو با یه چهره نگران و یخورده عصبی اومد داخل...
+چیشد؟!
#هیچی... گفتن بهش شوک وارد شده.. این نسخه رو هم دادن تا براش بگیریم
+نگفت کی مرخص میشه؟!
#چرا... سرمش تموم شه مرخص میشه
+خیلی خب نسخه رو بده من برم بگیرمش
#خیلی ممنون اما راضی به زحمتتون نیستم خودم میگیرم
+نمیخواد .. همین جا بمون.. سرمش که تموم شد بگو بیان درش بیارن
#اما..
+اما و اگر نداره.. بده من نسخه رو
نسخه رو میدم... اونم بدون هیچ حرف دیگه ای اتاق رو ترک میکنه.. من نمیدونم این چرا یهو انقد صمیمی شد... اصلا چرا هی به الیا نگاه میکرد.. چرا انگار از اینکه الیا رو تو این وضعیت میبینه ناراحته... با صدای الیا از فکرای مزخرفم دست کشیدم و بسمتش رفتم
-م... مرینت
#بله
-اب
از پارچ کنار تخت کمی اب براش ریختم که گفت کی میریم... یه نگاه به سرم کردم تقریبا تموم شده بود
ادامه فردا الان چشام باز نمیشن
ا