پارت ۷ رمان من +تو =ما

R.m R.m R.m · 1401/06/28 09:46 · خواندن 3 دقیقه

بفرمایید ادامه مطلب

__________

ادرین 

صدای در امد

من : وای امدن خدایا کمکم کن اینا نفهمن قول میدم کم تر دزدی کنم

فلیکس؟

فلیکس: بله داداش 

من : خیلی ضایع هست که دارم دروغ میگم ؟

فلیکس: داداش تو که خیلی ماهری یکم تلاش کن

من : بابا اونا واسه یک لحظه بود 

فلیکس: من میرم باز کنم 

رفت در رو باز کرد و امدن تو 

مامان : وایییی پسرم چه خونه قشنگی داریییی!!!

من : ههه اره 

با مامانم دست دادم و بعد با بابام لوکا هم همش نگام میکرد من رفتم جلو و گفتم : سلام 

لوکا : متمعنی اینجا مال توعه؟

من : دهنت رو ببند 

لوکا بهم پوزخندی زد و از کنارم رد شد 

مامان : چی میگید اونجا ؟

من : هیچی شوخی میکردیم

مامانم چشمش به مرینت افتاد و گفت : اون دیگه کیه 

من : اممم خدمتکاره 

مامان : هان 

مرینت پالتو هاشون رو بگیر 

متوجه شدم که لوکا و مرینت اشنا به هم نگاه میکننلوکا امد نزدیکم و گفت : حالا فهمیدم اینجا مال کیه 

من : تو اونو از کجا میشناسی؟

لوکا : یک بار امده بود شهر ما اونجا گم شده بود منم کمکش کردم و از اونجا باهم اشنا شدیم میدونم که پولداره اینجا رو اون بهت داده نه؟

من : ساکت 

لوکا : دوست داری لوت بدم؟ 

من : چه قلطی میکنی ساکت!

لوکا : مامان و بابا اینجا میمونن

من : چیی! چرا 

لوکا : خونه خریدن

من : وای بدبخت شدم 

لوکا : اگر بخام کاری کنم که برن شرط داره 

من : چه شرطی 

لوکا : من اینجا میمونم 

من : واسه چی میخوای بمونی من واسه خودم هم جا ندارم 

لوکا : اون دیگه مشکل خودته خودت باید ولسم جا پیدا کنی 

رفت بالا و منم دنبالش رفتم مامان و بابا روی مبل نشسته بودن که مامان وقتی منو دید گفت : این پسره کیه ؟ اینم خدمتکارته ؟

من : نه فلیکس دوستمه 

مامان : اهان 

من : مامان شما برید استراحت کنید توی اتاق 

مرینت ببرشون 

مرینت هم اخمی برام کرد و گفت : بفرمایید 

کاگامی امد پایین و گفت : اینجا چه خبره؟؟

من زدم توی سرم و به مرینت الامت دادم که ببرتش 

مامان : این دیگه کیه؟

من : این خواهر خدمتکاره 

مامان : چرا اینطوری حرف میزنه 

من : دیوونس 

کاگامی : کی دیوونس؟؟

مرینت : باشه کاگامی بیا بریم برات تعریف میکنم 

با زور و بد بختی اونو از اونجا برد 

من خنده احمقانه ای کردم و گفتم : دیوونس 

کاگامی با داد: خودت دیوونه ای !!!!

لوکا هم معلوم بود به زور جلوی خندش رو گرفته بود 

____________فردای ان روز _________

ادرین 

از خونه زدم بیرون توی خونه داشتم خفه میشدم چون من زیاد عادت نداشتم توی خونه بمونم پولام هم داشت تموم میشد رفتم که یه پولی هم بیارم 

مامان از توی پنجره صدام کرد : ادرین کجا؟؟؟

من برگشتم سمت و گفتم : میرم نون بخرم 

مامان: باشه برو 

قبل از اینکه بچرخم محکم پرت شدم روی زمین

مامان : ادریییییینننننن!!!!!!!

 

2855 کاراکتر