پارت ۵ رمان من +تو=ما
بفرمایید ادامه مطلب~
مرینت
رفتم سر میز نشستم و باهم غذا خوردیم
پدرم: خب چکار کردین
من:چی رو چکار کردیم؟
پدر :امروز
خیلی تعجب کردم که پدرم از ما میپرسه چون بیشتر موقع ها از بقیه میپرسید
کاگامی: من امروز رفتم کلاس شمشیر بازی و برگشتم خونه
پدرم : تو چی مرینت
من : من رفتم بیرون و برگشتم خونه
پدر : چرا نرفتی کلاس زبان چینی
وای فهمیده بود حتما معلمم به ناتالی گفته و اونم به پدرم
من : حالم خوب نبود
ادرین
روی بالا پشت بام خرابه ای که توش زندگی میکردیم دراز کشیده بودیم من به انگشتر نگاه میکردم
فلیکس:داداش؟
من:ها
فلیکس:دختره که اینو ازش دزدیدی پولدار بود؟
من :اره چطور
فلیکس:پس بخاطر پولش بر نگشته حتما براش ارزش داشته
من:اره که چی
فلیکس:خوب تو از این ارزش استفاده کن
من:چطوری ؟
فلیکس:بگو واسه دو روز بهم خونه بده که انگشتر رو بهت بدم
من پوزخندی زدم و گفتم:میگه انگشتر هم واسه خوت و میره
فلیکس:حالا تو امتحان کن
من :اونو از کجا پیدا کنم
فلیکس :اون دیگه کار خوته
من:باشه امتحان میکنم
ولی متمعنم نمیده
فلیکس با خنده : پس نظرت چیه من اصلحه بیارم و بگم اگر ندی میکشمت؟
منم خندیدم و گفتم:عالیه فوقش میکشیمش
______فردا_____
ادرین
رفتم جلوی در اون کافه که شانسم رو امتحان کنم ولی نبود خاستم برم که یهو دیدم اومد و نشست
من:ایول
رفتم توی کافه و نشستم سر میزش
مرینت خندید و گفت :شانس
من:به کمکت احتیاج دارم
مرینت:چی شده؟
من:خانوادم میخان بیان اینجا
مرینت:خب
من :من بهشون گفتم خونه دارم ولی ندارم
مرینت:خب به من چه؟
من:میتونی یه خونه بهم قرض بدی؟
مرینت :این مشکل خودته
من :کمکم کن لطفاقول میدم انگشتر رو میدم بهت و دیگه هم رو نمیبینیم
مرینت:باید فکر کنم
من بلند شدم انگشتر رو گذاشتم روی میز
مرینت:شاید بهت ندم
من:متمعنم کمکم میکنی
از اونجا رفتم بیرون