پارت ۲ رمان من +تو =ما
بفرمایید ادامه مطلب~
ادرین
چشمم به دختری افتاد که توی کافه تنها نشسته بود
بهش میومد پولدار باشه رفتم توی کافه و سر میزش وایسادم خاسنم حرف بزنم که انگار لال شده بودم و نمیتونستم حرف بزنم
من : اممم
دختره : بله؟
من با صدایی که میلرزید : هرچی داری بریز بیرون
دختره : نه بابا زور گیری میکنی؟
من دستم رو زدم روی میز و فقط تونستم انگشترش رو بدزدم
دختره : چکار میکنی ؟
من سری فرار کردم
مرینت
دختره رفتم روی تخت دراز کشیدم متوجه شدم انگشترم نیست کل اتاق رو گشتم ولی پیداش نکردم اون انگشتر برام خیلی ارزش داشت چون مادرم قبل از مرگش اون رو بهم داده بود
رفتم به کافه ای که توش بودم و سر همون میز نشستم که پیداش کنم
ادرین
روبه روی همون کافه نشستم و به انگشتر نگاه کردم خیلی ضریف بود من وقتی نگاش میکردم حس خاصی نسبت بهش داشتم