عشق مجبوری

sako sako sako · 1401/06/25 22:25 · خواندن 2 دقیقه

پارت ۵ 

تقدیم به آجی درسا و آجی مارل و آجی آوا و شارلوت جان ♥️

_به خانه برگشتم راستش ادرس را از آدرین پرسیدم

فک کردم و تصمیم گرفتم و خواستم برم پیش آدرین

 آدرس رو از آدرین گرفتم 

_مرینت جایی میری ؟ 

خونه دوستم و تا چند  وقت پیشش میمونم  ،، لطفاً نه خوددت نه بابا دنبالم نگردید 

_دوستت ؟ دوستت کیه 

چیزی شده ؟ 

_نه مامان ،نمیشناسیش 

_بعد رفتم  پیش آدرین ، در زدم  در رو باز کرد ، خونش خیلی بزرگ بود ادرین از پله ها اومد پایین 

_سلام مرینت ، خوش اومدی ، وایسا بپوشم  تا بریم برات خرید !

_خرید ؟ خرید چی 

_لباس لباس برای چی 

_ برای اینکه تو دیگه میخوای اینجا زندگی کنی 

_واقعا ، وای من نه لباس و نه اتاق و... هیچی ندارم 

_چرا این اتاق رو میبینی ؟

_چطور ؟ 

_اون دیگه مال توعه

_چی واقعاااا؟ 

_ تعجب نداره ؟ آره 

مرینت قبول کرد و رفتند خرید 

مرینت چون خجالت می‌کشید همش لباس های بلند و مناسب و مجلسی انتخاب میکرد 

_مرینت مطمئنی میتونی با اینا بخوابی و یا حرکت بکنی یا غذا بخوری

_آره چطور ؟

_داری باهام شوخی میکنی ؟

بعد چند لباس راحت تو خونه ای و مناسب برای مرینت برداشت 

رفتن خونه 

_مرینت غذا میخوری از بیرون بگیرم ؟ یا بریم بیرون 

_ولی بیرون که برات درد سر میشه و پولت هم تموم میشه  

_نگران پول نباش 

آدرین سفارش داد 

پیک غذا رو آورد 

_آدرین سفره میدی بزارم 

_سفره ؟

_سفره برای چی ؟ 

_مگه غذا رو رو سفره نمی‌خورید؟ 

_ میز داریم  ،، رو اون میخوریم

_اخه راستش ما از وقتی یادمه رو سفره می‌خوردیم 

غذا رو خوردند 

 اگه کمه ببخشید