عشق مجبوری
پارت ۵
تقدیم به آجی درسا و آجی مارل و آجی آوا و شارلوت جان ♥️
_به خانه برگشتم راستش ادرس را از آدرین پرسیدم
فک کردم و تصمیم گرفتم و خواستم برم پیش آدرین
آدرس رو از آدرین گرفتم
_مرینت جایی میری ؟
خونه دوستم و تا چند وقت پیشش میمونم ،، لطفاً نه خوددت نه بابا دنبالم نگردید
_دوستت ؟ دوستت کیه
چیزی شده ؟
_نه مامان ،نمیشناسیش
_بعد رفتم پیش آدرین ، در زدم در رو باز کرد ، خونش خیلی بزرگ بود ادرین از پله ها اومد پایین
_سلام مرینت ، خوش اومدی ، وایسا بپوشم تا بریم برات خرید !
_خرید ؟ خرید چی
_لباس لباس برای چی
_ برای اینکه تو دیگه میخوای اینجا زندگی کنی
_واقعا ، وای من نه لباس و نه اتاق و... هیچی ندارم
_چرا این اتاق رو میبینی ؟
_چطور ؟
_اون دیگه مال توعه
_چی واقعاااا؟
_ تعجب نداره ؟ آره
مرینت قبول کرد و رفتند خرید
مرینت چون خجالت میکشید همش لباس های بلند و مناسب و مجلسی انتخاب میکرد
_مرینت مطمئنی میتونی با اینا بخوابی و یا حرکت بکنی یا غذا بخوری
_آره چطور ؟
_داری باهام شوخی میکنی ؟
بعد چند لباس راحت تو خونه ای و مناسب برای مرینت برداشت
رفتن خونه
_مرینت غذا میخوری از بیرون بگیرم ؟ یا بریم بیرون
_ولی بیرون که برات درد سر میشه و پولت هم تموم میشه
_نگران پول نباش
آدرین سفارش داد
پیک غذا رو آورد
_آدرین سفره میدی بزارم
_سفره ؟
_سفره برای چی ؟
_مگه غذا رو رو سفره نمیخورید؟
_ میز داریم ،، رو اون میخوریم
_اخه راستش ما از وقتی یادمه رو سفره میخوردیم
غذا رو خوردند
اگه کمه ببخشید