عشق شکسته: s3 p12 (خاطرات/من برگشتم.)
سلام! من برگشتم! پارت بعدی پارت آخره. این پارت عمدا کوتاهه.
الناز: آره. من به چند تا چیز و یکم نزدیکی به شهر جادوگر ها نیاز داشتم.*میخندد* بعدشم پا برهنه دویدن تو خلوت مردم خیلی حال میده.
مرینت: مردم آزار!
الناز* با کمی بد جنسی*: هیچوقت نگفتم که نیستم.
*یک ساعت بعد*
(سر میز شام)
مرینت با شیطنتی به الناز میگوید: از آخر هم شام رو نیاوردی.
الناز: چون تو اون نیم ساعت موقع شام نشده بود.
آدرین: آهان.
آلیا: نمیدونم چیکار کردی ولی ممنون که صبر کردید.
یک نفر: ما معمولا صبر میکنیم تا همه بیان بعد شام رو میزاریم و اصلا ربطی به ایکه خانوم الناز ازمون خواستن اینکار رو کنیم هم نداره.
الناز: شاید یکم زیادی اغراق کرده باشم.
امیر رضا: من نمیدونم خواهرم چی گفته ولی همچنان ممنون.
همه: ممنون.
*کمی بعد*
(در یکی از اتاقا)
پلنگ سیاه: سلام خال خالی بیداری؟
الناز در حالی که دراز کشیده و دستش رو به چشماش میکشه: میخوام بخوابم ولی هی خاطراتم نمی گزارند. در ضمن من الناز ام نه خال خالی.
پلنگ سیاه: میدونم.
الناز: پس چرا اینطوری صدام میکنی؟
پلنگ سیاه: نمیدونم.
الناز *با طعنه*: فقط همین دو کلمه رو بلدی؟
پلنگ سیاه: اگه بخوای بیشتر برات حرف میزنم.
الناز: میخوام.
پلنگ سیاه: باشه پس همین کار رو میکنیم. میخوای راجب چی حرف بزنیم.
الناز: تو باید حقیقت رو درباره خانواده من بدونی. بشین؛ شب طولانی ای خواهد بود...