این رمان یک رمان ایرانی هست که من ویرایش کردم و براتون گذاشتم پس اگر تکراری بود بخاطر اینه 

برو ادامه 😃

 

پارت اول رمان سرگرد مغرور😏 ،سروان لجباز🤪 مقدمه: کنار بغض خیس پنجره می نشینم... با سرانگشتانم روی تن سرد شیشه، قلبی را نقاشی می کنم... قلب؟ کدام قلب؟ همان قلبی که بازیچه ی غرور تو می شود ولجبازی های من؟ تو در دریای غرورت غرق می شوی و من زنجیره ای از لجبازی هایم می بافم!!! به همین آسانی تو از من دور می شوی و من از تو... می دانی؟میان من تو فاصله است نه فاصله ای که به متر باشد یا شایدهم کیلومتر! میان ما فاصله ای ست به قدغرور بیش از اندازه ی تو و لجبازی ها وبهانه های کودکانه ی من!!! بیا... بیا عشق را قربانی خاله بازی های کودکانه مان نکنیم... بیا کنارم.دستانت را دور کمرم حلقه کن دستانم را در دست بگیر... باانگشت هایت کنار قلب من قلبی بکش... دیگر نمی خواهم عشق را با غرور ودیوانگی سربِبُرم و قربانی کنم بشینم وچشمانم ببارد و به روزگار لعنت بفرستم! نه!من نمی خواهم با دستان خودم،همه چیز را تباه کنم... بیا... دیگر تو آن سرگرد مغرور نباش و من سروان لجباز... بیا عاشق شویم...باهم!! _____________________________ ای خداچه خبره اینجا چقدر شلوغه..اه لعنتی الان وقتش بود؟بازم که خشاب خالی کردم...یه گوشه خلوت پیدانمی شه؟آهان اینجا بهتره...خدایا عجب شیرتو شیریه ها! اگرست:مواظب باشید پسرا هیچکدومشون نباید فرارکنن..حواستون به همه باشه... باردو:قربان...اون دختره اونجا چیکار می کنه داره خودش رو به کشتن می ده اگرست:ای وای...اون دیگه کیه؟دیوونه جلوی تیررس قرار گرفته ...تو حواست به بچه ها باشه...اون احمد لعنتی فرار نکنه ها...من برم ببینم اون دیوونه کیه... بادرو:باشه حواسم هست...شما هم مراقب باش دوپن-چنگ:آیـــــــــــــــی... . اگرست:ساکت شو تکون بخوری یه گلوله تو مغزت خالی می کنم...صدات دربیاد می کشمت ...روانی جلوی گلوله وایستادی...از جونت سیر شدی؟ یا خدا این دیگه کیه؟وای دستش رو محکم گذاشته رو دهنم... اگرست:چته؟چرا اینقدر دست و پا می زنی؟ خب دیوانه دستش رو هم برنمی داره از رو دهنم...دیگه دارم خفه می شم...نه اینطوری نمی شه...می ریم واسه یه گاز جانانه آماده شیم بگیر که اومد... اگرست دستش رو برمی داره وهی تو هوا تکون می ده:اه...لعنتی...مگه سگی گاز می گیری؟ دوپن-چنگ حال نفس نفس زدن -دستت رو گذاشتی رو دهن من نمی گی خفه می شم؟ تو دیکه از کجا پیدات شد؟ دست از پا خطا کنی با تیر...ای وای خدا اسلحه ام کو؟ اگرست با پوزخندگفت:منظورت اینه؟ اسلحه رو تو دستاش تکون میداد تا اومدم بگیرم کشید عقب اگرست:نه نه خانوم کوچولو این خیلی واست خطرناکه ممکنه خودت رو زخمی کنی... دوپن-چنگ:حرف مفت نزن اسلحه ام رو بده به من وحشی شد.با خشم اومد جلو...چونه ام رو گرفت واز رو زمین بلندم کرد:ادوار کجاست؟ دوپن-چنگ:ولم کن وحشی...ادوار؟من باید این سوال رو از تو بپرسم؟ادوار لعنتی کجاست؟ بادرو:قربان...قربان...کجایید مچ دستم رو محکم تو دستش گرفت...لعنتی چه هیکلی هم داره نمیتونم دستم رو از تو دستاش دربیارم...گفت سردار...یعنی ممکنه پلیس باشن؟به این که نمی خوره...خیلی وحشیه...دستم رو ول کن...آخ جون ...الان حسابش رو می رسن... پیش سردار آستانوله و سرهنگ چنگ و یه سرهنگ دیگه احترام نظامی گذاشت.همچنان دستم تو دستاش بود...کنترل خودم رو از دست داده بودم... سردار:این بنده خدا رو چرا اینطوری گرفتی سرگرد سرگرد؟اوه اوه چه گندی زدم...چقدر بهش فحش دادم سرگرد:دستبند نداشتم قربان...مجبورم هیچی نمی گفتم ساکت با یه لبخند شیطانی صحبت هاشون رو گوش می کردم...وایسا جناب سرگرد الان حالت رو می گیرم...به من می گن مرینت دوپن-چنگ سرهنگ چنگ:ول کن دست دخترم رو سرگرد این که متهم نیس سرگرد:متهم نیس؟ سرهنگ آلن با صدای آروم زیر لب گفت:ول کن دستش رو اون پلیسه سرگرد برگشت با چشمای گرد شده بهم نگاه کرد.پشت چشم نازک کردم براش ومن که تا اون موقع ساکت بودم با حرص گفتم: بهتون نمیاد سرگرد باشید یه سرگرد آگاهی هوشمندانه تر بر خورد می کنه...یعنی شما نفهمیدید من پلیسم؟ در حالی که بااخم دستم رو ول می کرد با حرص و خشم اندک گفت:نه یونیفرمی نه چیزی از کجا باید می فهمیدم پلیسید سرکار خانم؟ خب راست می گفت البته اونم یونیفرم نپوشیده بود. اما حق به جانب گفتم:من مامور مخفی بودم احتیاجی به یونیفرم نداشتم...قابل توجه شما جناب سرگرد گرامی... انتظار نداشت اونطور باهاش حرف بزنم...کارد می زدی خونش در نمیومد...عاشق کل کل کردن با موافقام بودم...یه دختر شر و عاشق هیجان...چند دوره قهرمان تیراندازی و کاراته ی کشور شده بودم...از هیچی نمی ترسیدم...پدرم قاضی بود داییم سرهنگ چنگ...از بچگی تو قانون بزرگ شده بودم...تو افکارم پرواز می کردم سردار استالونه:سروان دوپن-چنگ کجایی؟ مرینت:ببخشید قربان حواسم نبود چه فرمودید؟ استالونه:بهت تبریک میگم دخترم کارت مثل همیشه عالی عالی بود.من به داشتن همچین ماموری تو دایره مامورین مخفی افتخار می کنم... یه پشت چشمی برای سرگرد نازک کردم...چپ چپ نگام میکرد... با لبخند کجی کنج لبم گفتم:مثل همیشه انجام وظیفه بود قربان سرهنگ آلن:الحق والانصاف حلال زاده به داییش میره سرهنگ جان... همه خندیدن... سردار استالونه:ازتوهم ممنونم سرگرد صادقی خیلی زحمت کشیدی اگرست:کاری نکردم قربان... مرینت:زخمی شدید شما.دستتون خون ریزی کرده؟ماشین آمبولانس اونجا هست برید اونجا استالونه:آره پسرم...برو ماهم می ریم اداره...منتظر گزارشاتون هستیم خداحافظ احترام نظامی گذاشتیم ورفتن...تنها شدیم مرینت:ببینم دستتون رو سرگرد اگرست دستش رو پس کشید و نذاشت به بازوش دست بزنم... مرینت:فقط میخوام ببینم چی شده...گلوله خوردید اگرست:مهم نیس... مرینت:چرا مهمه...با طعنه ادامه دادم:حیف یه همچین نیروی کار آمدی رو اداره آگاهی بخاطر ندونم کاری وسهل انگاری از دست بده جناب سرگرد با خشم نگاهم می کرد اگه جاداشت حتما منو می کشت...ازاینکه رو اعصابش راه رفته بودم خیلی خوشحال بودم وسراز پا نمی شناختم...راموکج کردم که برم سوار یه ماشین بشم که همون همکارش رو دیدم...باتعجب نگاهم می کرد مونده بود چرا من رو نگرفته بودن...خب حقم داشتن من مامور مخفی بودم و درست عین خلافکارها لباس پوشیده بودم... یه نیم تنه سبز زیتونی با سویشرت مشکی و شلوار شیش جیب سبز ارتشی... و کتونی سفید...یکمم گریم کرده بودم در ست شبیه معتادا...خودمو برنزه کرده بودم ولبام رو کبود با لنز قهوه ای تویه چشمام خداییش جرئت نمی کردم با این قیافه برم جلوی آیینه...تویه درگیری ها هم یکم صورتم زخمی وکبود شده بود اوه چه شود قیافه ام حسابی دیدنی شده بود... هیچ کس باور نمی کرد سروان باشم...جلوش ایستادم و آروم باسر به سرگرد اشاره کردم -حال رییست اصلا خوب نیس...گلوله خوره عین خیالش نیس توبرو لااقل به داد اون دست بی گناهش برس...که داره تاوان لجبازی های صاحبش رو می ده منتظر جوابش نموندم...رامو کشیدم ورفتم *** یک ماه از ماموریتم و دیدن اون سرگرد کاملا بد اخلاق می گذشت...داشتم استراحت می کردم وکارای کوچیک تر رو انجام می دادم.من بهترین مامور زن دایره بودم.به همین دلیل فقط تو ماموریت های خیلی بزرگ شرکت می کردم...دوباره یه ماموریت جدید...من جز دایره ی مامورین مخفی پلیس بودم...قرار بود دایره ی ما با دایره ی مبارزه بامواد مخدر یک ماموریت مشترک دشوار بره...طبق معمول اولین گزینه هم من بودم... همه تو دفتر سردار استالونه جمع شده بودیم...یه میز بزرگ بزرگ قهوه ای برای جلسات وسط سالن بود...با صندلی های چرمی و جلوی هر نفر یک بلند گو ویک بطری آب معدنی بود.سمت راست دایره ی ما نشسته بودن وسمت چپ هم دایره مبارزه با مواد مخدر... استالونه:خب همکاران عزیز همه اومدن؟ سرهنگ آلن به صندلی خالی بغل دستش اشاره کرد:نه قربان سرگرد... حرفش تموم نشده بود که دیو سه سر وارد شد... اه این اینجا چیکار میکنه...خیلی خشک ورسمی احترام گذاشت ونشست...چون سرگرد ایوان معاون بخش ما رفته بود دبی...من بغل دست سرهنگ نشستم واسه همین هم درست رو به روی این برج زهرمار بودم... تو تمام مدتی که سردار پرونده رو توضیح می داد...به سردار نگاه می کرد...گاهی هم سری تکون می داد وچیزی می نوشت...من از قبل کل پرونده رو فوت آب بودم...زیاد گوش نمی کردم...چندین بار وقتی نگاهش به نگاهم افتاد وفهمید سعی در بازیگوشی دارم اخم شدیدی کرد اما کیه که اعتنا کنه... استالونه:امیدوارم دوستان همه توجیح شده باشن یکم گلوم رو صاف کردم و با صدای نسبتا بلندی گفتم. مرینت:درمورد پرونده بله اما درمورد ماموریت هنوز به طور کامل توجیح نشدیم جناب سردار استالونه:مثل همیشه آماده ومشتاق.راستش این ماموریت یکم با ماموریت های دیگه فرق داره...ما باید دوتا ازمامورامون رو بفرستیم خارج از کشور و وارد این باند بشن البته بطور کاملا عادی... سرگرد:خب پس فرقش کجاست؟ماهمیشه همین کار هارو می کنیم دیگه استالونه:بله اما اینبار باید یک زوج بفرستیم آلن:ما که تو این دوتا دایره زوج پلیس نداریم استالونه:بله اما ما به یک مامور مرد احتیاج داریم ویک مامور زن...باید برن اونور آب..راه طولانی ای رو در پیش دارن چنگ:انتخاباتون... استالونه:سرگرد اگرست و سروان دوپن-چنگ من و اگرست هم زمان:چی گفتین؟ استالونه:چی شد بچه ها گفتم شما دوتا باید برین...شما دوتا از بهترین های این ادره اید کنارهم که باشید ماموریت فوق العاده پیش می ره اگرست:قربان من تنهایی می رم قول میدم بهتون موفق شم.من با یک مامور زن؟اون هم سروان دوپن-چنگ؟محاله سردار محاله استالونه:من دیگه نمی دونم شمادوتا باید برین... دوپن-چنگ:فکرنکنم پدر اجازه بدن استالونه:پدرت رو بهونه نکن...دوپن-چنگ رفیق چندین و چند ساله ی منه... ما پشت یه خاکریز باهم بزرگ شدیم...بهونه نیار من قبلا با پدرت صحبت کردم رضایت داده...خب همکاران عزیز بفرمایید خسته نباشید روز همگیتون هم بخیر همه متفرق شدن من و اگرست کنار سردار ایستادیم و خواهش می کردیم که مارو باهم نفرسته... سرهنگ آلن و چنگ هم ایستاده بودند ولبخند می زدن وبه کارهای ما می خندیدن... مرینت:قربان شما فکر این رو ....... امیدوارم خوشتون اومده باشه 🙃💕