Does everything go back to its boring routine when it comes back?

آیا وقتی برگردیم همه چیز به روال خسته کننده خودش برمیگرده؟

Will our love be forgotten?

آیا عشق ما فراموش خواهد شد؟

If so, I don't want to go back.

اگه اینطوره من نمیخوام برگردم.

I want to be forever in your arms and hidden from the world.

من میخوام تا ابد در آغوش تو  پنهان از جهان باشم.

 

سلام. گفتم عشق شکسته چند پارت دیگه تموم میشه؟ الان حساب کردم با این سرعت تقریبا چهار پارت دیگه داستان تمومه.

راستی مهسا  اگه ایرادی نداره من برای تقریبا دو هفته میخوام برم مرخصی. حالا چند روز این ور و اون ور ، بستگی داره.

این پارت هم کوتاهه. 

 

(اتاقی)

مرینت به بدن آدرین تکیه داده است و از منظره باغ لذت میبرد. باغ کوچک بود ولی دنج بود به خصوص که از اتاقشان دید داشتند. و آدرین با مهربانی موهای مرینت را نوازش میکند.

مرینت: میگم آدرین چه اتفاقی می افته؟ منظورم بعد از تسخیر شده ها و ایناست. به نظرت وقتی برگردیم هم میتونیم با آرامش با هم دیگه وقت بگذرونیم؟

آدرین: اگر تو بخوای چرا که نه؟

مرینت: آخه...

آدرین: ما دارو رو پیدا میکنیم و همه چیز به روال عادی بر میگرده.

مرینت: یعنی من قراره دوباره همون دختر خجالتی ای باشم که مدام لکنت میگیره و تو هم همون پسر احمقی باشی که هیچی از دنیا نمی فهمه؟ و دوباره مجبور باشیم با پدرت بجنگیم. این یعنی عادی شدن؟

آدرین: البته که نه!

مرینت و آدرین برای چند دقیقه همان جا به همین حالت ماندند. نگهان الناز رو دیدند که یک سری وسایل عجیب دستش بود. او قطعا آنها را دید ولی هیچ نشونه ای که بگوید که دیده است یا نه نبود و در عوض به سمت حمام رفت. به آن میگفتند حمام ولی بیشتر شبیه یک حوضچه بود و از جنس چوب بود و در آنجا هم نیز گیاهانی بود. مانند باغ. چرا باید الناز آنجا حمام کند وقتی که توی همه اتاق ها یکی بود؟ ناگهان نوری از دست های الناز درخشید و به درون حوض(حمام ) رفت. نور کمی آنجا سوسو زد و سپس حوض به حالت عادی برگشت. قبل از اینکه مرینت یا آدرین متوجه شوند الناز دست آنها را گرفته بود و به آنجا کشیده بود.

مرینت: چیکار میکنی؟

الناز: زخم تو رو درمان میکنم مرینت.

مرینت: چرا؟

الناز: مگه هدف ما از اومدن به اینجا همین نبود؟ بعلاوه من الان اونقدری به شهر جادوگر ها نزدیکم که بتونم از جادو بدون هیچ مشکلی استفاده کنم. پس درمان کردن تو تقریبا آسونه.

 

(اتاقی)

(جلوی در)

کاترین: ام...سلام ساشا.

ساشا: سلام.

کاترین: تو میدونی الناز جان کجا رفتن؟

ساشا *با ظن*: نمیدونم اگه هم میدونستم بهت نمی گفتم. حالا برو.

در بسته میشود.

(مرینت و آدرین)

آلیا: واو شما دوتا با همین.

مرینت: آلیا نیا.

نینو: چی شده رفیق.

آدرین: الناز یه حوضچه شفا بخش درست کرده تا مرینت رو درمان کنه.

آلیا: خب این کار رو تو پاریس میکردی...

الناز* در حالی که دست به سینه به دیوار تکیه داده حرف آلیا رو قطع میکنه و میگوید*: تو پاریس وسایل مورد نیاز برای این کار در دسترس نبود.

نینو: وسایل؟

الناز: آره. من به چند تا چیز و یکم نزدیکی به شهر جادوگر ها نیاز داشتم.*میخندد* بعدشم پا برهنه دویدن تو خلوت مردم خیلی حال میده.