سلام بچه ها. من خودم با دیدن کار آلیا و نینو داشتم از خنده غش میکردم شما رو نمیدونم. 

پریروز عمه بابام فوت کرد. دیروز تدفینش بود. من مجبورم برای یک مدت مرخصی بگیرم. شرمنده کاریش نمیشه کرد.

الناز با کلافگی فریاد زد: اسم من خال خالی نیست! کله موزی!

الناز بعد از کمی حرص خوردن با اکراه لباس خوابی که روی تخت بود را پوشید. طراحی لباس خواب مانند آسمان یک شب خنک بهاری بود. و گویا با سیاره های بالا پنجره اش یکی میشد. اگر گردن و مچ هایش هم در لباس بودند شاید. مانده بود که با این لباس میتونه تو آسمون پرواز کنه یا نه؟ از این فکر خندید. فکر جالبی بود ولی باید قبل از پردین از یک پشت بوم و امتحان فرضیه اش به دیگران کمک میکرد.

(در پذیرایی)

پلنگ سیاه روی یک مبل لم داده بود. مبل خیلی خیلی راحتی بود حتی با اینکه گفته بودند که توی کاخی که او بود همان مبل ها هم نیز بود بازم این مبل راحتی بود شاید چون خال خالی اش اون بالا بود. خب خال خالی لقب مناسبی نبود مخصوصا حالا که الناز خال های زیادی روی بدنش نداشت. یک جورایی زیبا بود. هرچند که چیز هایی که او از الناز شنیده بود از نا مادری و نا پدری او بود. خانوم و آقای تقی زاده. کمی فامیل او برای ابر قهرمان بودن مضحک بود ولی بعد اون قضیه ای که الناز یک کاسه سوپ داغ رو به بهانه ای که خیلی اهل سوپ نیست و اعصابش خورد بود به صورت پلنگ سیاه فرو کرد نه مردم اون شهر و نه قهرمان ها هیچ کدوم جرئت نکردند نام خانوادگی اون رو مسخره کنند. مخصوصا بعد از اون قضیه افشا شدن هویت.

پلنگ سیاه: واو! چه زیبا شدی! شبیه شاهزاده ها شدی!

پلنگ سیاه دید که قیافه الناز با این حرف کمی در هم رفت.

الناز: بقیه کجان؟

پلنگ سیاه: اون دو عینکی ها(آلیا و نینو) که دارند توی یکی از اتاقا سر یه چیزی دعوا میکنند و میخوان هم دیگه رو تکه تکه کنند و...

الناز: آلیا و نینو. دختره اسمش آلیاست و پسره اسمش نینوئه.

پلنگ: اون دختر مهتابی و پسر کله موزی که دارند در حال حاضر چرت میزنند.

الناز: اونا با هم ان؟

پلنگ سیاه: منظورت چیه؟

الناز: یعنی اونا باهم خوابیدن؟

پلنگ سیاه با تردید میگوید: ام فک کنم.

الناز: فقط امیدوارم مرینت آدرین رو گاز نگیره.

پنلگ سیاه* با گیجی*: یعنی اون دختره مرینت اینقدر بیشعوره؟

الناز: نه! فقط اینکه یه تسخیر شده مرینت رو زخمی کرده و ما داریم وقت تلف میکنم گفتم یک وقت...خودت میدونی.

پلنگ سیاه چانه الناز رو میگیره و به لحنی اطمینان بخش میگوید: دیگه نمیزارم چنین اتفاقی برات بیوفته فهمیدی؟

 الناز با دست چپش دست راستش رو به بدنش می چسبونه و با لحنی نا مطمئن میگه: میدونم ولی خب... بازم نگرانم میکنه.

پلنگ سیاه *الناز رو بغل میکنه و خیلی آروم میگه*: میدونم میدونم.

( یکی از اتاقا)

آلیا: اون مال منه!

نینو: نمیدم.

آلیا با لحنی آروم که آرامش قبل از طوفان رو خبر میده میگوید: نینو عزییزم اونو بده به من.

نینو: نمیدم نموخوام.

آلیا در حالی که مثل یک گربه وحشی با پایین تخت میپرد با داد میگوید: بدش به من!

نینو در یک جست قهرمانانه فرار میکند و در حین پریدن با دری باز و کله ای موزی روبه رو میشود.

نینو*با دستپاچگی*: پارسا؟!...

پارسا به بقایای نینو که در دیوار مجاور پخش شده از نگاه میکند و میگوید: این الان طبیعه؟

آلیا: ما داشتیم سر اینکه چی ببینیم دعوا میکردیم که نینو کنترل رو برداشت. نینو حالت خوبه؟

نینو در حالی که با دیوار یکی شده است میگوید: من خوبم.

پارسا: خب مرینت و آدرین رو ندیدید؟

آلیا: نه چرا؟

پارسا: هیچی دوست دارم مردم آزاری کنم.

نینو و آلیا به سمت پارسا می پرند و سعی میکنند دست و پاهایش را ببندند.

ادامه دارد....

چند پارت دیگه عشق شکسته تمام میشود.

کل پارت پر از صحنه طنزه.

میبینمتون.

#کامنت دهید_روح نباشید.