مای نیم ایز وروجک پارت 70

Delaram Delaram Delaram · 1401/04/31 16:14 · خواندن 3 دقیقه

💗مای نیم ایز وروجک💗

پارت 71💌

اشک هام رو که بی امان پایین می ریختن با پشت آستینم که روی انگشت هام رو پوشونده بود،
پاک کردم.
-کسی چه می دونه که من الانم چی کشیده تا به این جا برسه؟
  آره من ادب ندارم، پول ندارم، خانواده
ی متشخص ندارم، ولی من؛ نه خانوادم برای همین حضور بی سر و صدا هم تلاش کرده!
دوست هام می گن "تو سنگدلی که عاشق نمی شی" آخه کسی چه می دونه که وقتی خاستگار بیاد جلوی
در خونش و با فهمیدن اینکه باباش معتاده بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه یعنی چی؟ کسی چه
می دونه پسری که باهاش حرف می زنی به خاطر صاحب خونه که از خونه بیرون پرتت کرد، بهت
توهین کنه، تحقیرت کنه یعنی چی؟ به خودم قول دادم تا عمر دارم جز برادرم اسم هیچ پسری رو
به زبون نیارم و انکار کردم که عشقی وجود داره...
با مشتم چندین بار محکم به قلبم زدم و همزمان گفتم:

ولی منه خر آدم نمی شم، مرینت آدم نمی شه.! ادرین رفتی ولی من امشب برای خدای خودم میگم که قلبم طاقت یه شکست دیگه رو نداره! دیگه تحمل تحقیر شدن رو ندارم! من چرا نباید مثل
بقیه ی دختر ها طعم عشق رو بچشم؟ چرا؟ خدایا تا کی می خوای دونه دونه مردای زندگیم رو ازم
بگیری؟
محکم تر از قبل اشک هام رو پاک کردم و گفتم:
- خدایا جونم رو بگیر...
دست سرد و کشیده ای دهنم رو گرفت:
- اگه جون تو رو بگیره، ادرین هم جونش رو خودش تقدیم خدا می کنه!
با تعجب برگشتم و پشت سرم رو نگاه کردم. یعنی تمام مدت حرف هام رو می شنیده؟! خجالت
کشدم و سرم رو پایین انداختم که دستش رو بالا آورد تا چونم رو بالا بگیره که من تازه دست زخمی
و داغونش رو دیدم.. روح از تنم داشت می رفت! سرم رو بالا گرفت و بی توجه به چشم های نگران
من اشک هام رو با همون دست زخمی پاک کرد و گفت:
-این آسمون ابی که ابری می شه، زندگی سیاه ادرین رو سیل می بره...
از بغض هق زدم که این بار با عصبانیت گفت:
-یه قطرشم بچکه تا پایین تپه سر و ته می برمت!
در میون حال خراب هردومون با یاد آوری چند دقیقه ی قبل خنده به لبمون اومد و چیزی نکشید
که لبخندمون به قه قه های بلند و بی دلیل مبدل شد. ادرین بی هوا صورتش رو نزدیک به صورتم کرد، چشم هاش رو بست و من رو محکم گرفت تا در نرم. حس ضعف، ترس، خوشحالی و عشق
سرتا سر وجودم رو در بر گرفته بود. فاصله ای بین یکی شدنمون نمونده بود که صدای اذان از مسجد جامع که از همون جا هم گل دسته هاش دیده می شد، بلند شد.
ادرین بی توجه می خواست کارش رو بکنه که من سیخ سر جام وایستادم و گفتم:
-وایی الان میلن بیدار می شه و می فهمه که من نیستم
با شوک می خواست حرف بزنه که دستم رو به نشونه ی خداحافظ براش تکون داد و با سرعت باور
نکردنی به سمت پایین دوییدم. نفس نفس زنان و با احتیاط خودم رو به خوابگاه رسوندم ؛ عجله
ای توی تخت خزیدم و کشیدن پتو روی سرم مصادف با حجوم حرف های ادرین توی گوشم شد...

******

سلام واقعا معذرت می خوام دیر شد پارت گذاری ولی از این زودتر نمی شد