رویایی بودی که ...
بازم تصویر و پیدا نکردم ایشالله دفعه بعد سنجاقش میکنم
.......یک هفته بعد
وسایلامو گذاشتم توی راهرو و در و باز کردم
لوکا اومد و کمک کرد تا ببرمشون بیرون
فیلیکس در و واسم باز کرد
مایک واسم دست تکون داد
توی این ۱هفته با همشون جور شده بودم
اما باید میرفتم
برای اخرین بار تصمیم گرفتم با ادرین حرف بزنم اما...
بهتر بود از لوکا واسش نامه رو بفرستم
کاغذ و تا کردم و دادم به لوکا
-اینو بده به ادرین باشه ؟!
یه نگاهی به کاغذ انداخت و نیم نگاهی هم به من انداخت
+مطمئنی مرینت ؟! فکر نکنم...
-میدونم
دستشو اورد و جلو و کاغذ و گرفت
تاکسی اومده بود دنبالم
وسایلامو جمع کردم و رفتم
بهتر بود با این پولی که از ادرین گرفتم یه کاری انجام میدادم
اول باید یه شرکت راه اندازی میکردم
پول خیلی زیادی بود پس راحت به راه اندازی این شرکت فکر کردم
....................
توی این چند روز نینو کمک کرد یه شرکت بخرم
صاحبشیه پسر جوون بود که این شرکت و از پدرش به ارث برده بود
انگار از دوستای نینو بود چون وقتی اونا همو دیدن باهم گرم گرفتن و منو فراموش کردن
معامله خوبی بود چون پسره قبول کرد بهم کمک کنه و شرکت به اسم من باشه
جای تعجب داشت
قرار شد از فردا شروع کنیم
چنتا کارگر جدید استخدام کردیم
قبلیارو بازنشسته کردیم یا به شرکت های یگه دادیمشون
جدیدا یکم با استعداد تر بودن
خودم بالا سرشون میگشتم
کمکشون میکردم
خودمم طراحی میکردم
طرح هارو میدوختیم
یه دختر با استعداد به اسم لایلا پیشم کار میکرد
کم کم باهم دوست صمیمی شدیم
اما از گفتن خاطراتم پرهیز کردم
چشماش منو یاد ادرین مینداخت
من که اونو فراموش کرده بودم اما...
لایلا دوباره اونو واسم یاد اوری کرد
ناتاناییل همیشه پشتم بود
تمام فوت و فن های قرار داد هارو بهم یاد داد
کارایی که برای جذب مشتری لازم بودو بهم یاد داد
لایلا مسئول بود تا توی فضای مجازی و صفحه های اینستاگرام واسمون پست بزاره و در مورد کارمون تبلیغ کنه
خیلی زود مشتری های چند برابر و سفارش های جدید پیدا کردیم
.............................
+آیکال کجایی؟!
اسممو عوض کرده بودم
آیکال دوپن
آلیا با صدایی وحشتناک صدام میکرد
-اینجام
+کر شدی خدا رو شکر؟!
عصب های مغزش داشتن اتصال میکردن به نفعم بود نمک نریزم
-نه حواسم نبود!
+اصلا من خر
تو امروز نمیخوای بری شرکت پیش ناتانائیل جونت؟!
تنم مور مور شد
-احمق اون فقط یه راهنماست
+ببین تو از وقتی با اون اشنا شدی کارای خونرو بیشتر انجام میدی خب یعنی داری دوره مقدماتی شوهر داری و یاد میگی تا بعد از ازدواج پشیمونش نکنی؟!
-دوره مقدماتی شوهر داری چه صیغه ایه پروفسور
+هیچی
-امروز ساعت ۱۰ قراره برم
یه معامله داریم با یه شرکت تا طرحامونو بفروشیم
یه لیوان شیر واسه خودش ریخت
+من که سر در نمیارم چی میگی
بعدش شیرشو کشید سرش
ساعتو نگاه کردم
-من میرم حاضر شم قبل از رفتن یجا کار دارم
+با کی و کجا.؟!
-خیلی ...
+ممنونم نظر لطفته
رفتم طبقه بالا
یه ساپورت پوشیدم و یه شلوارک پوشیدم
یه هودی سیاه کشیدم تنم
هوا نسبتا سرد بود
یه کلاه کپ گذاشتم سرمو کیفمو ورداشتم
نسبت به ۳سال پیش خیلی عوض شده بودم
درسته
مرینت دوپن واسه ۳ساله پیشه
واسه زمانی که ادرین اگرست لیلی بود براش
واسه زمانی که از ۰ شروع کرد
واسه زمانی که ...
اما الان
آیکال اینجاست
مرینت مرده و دفن شده
یه قطره اشک از چشام افتاد
دلم واسش تنگ شده
.........از زبان راوی گلتون💌
آیکال قافل از اینکه قراره عشقشو ببینه سوار ماشین شد و راه افتاد
انقد ناراحت بود که ماشینو زد کنار
اشکاشو پاک کرد
چطور میتونست اونو فراموش کنه
کسیو که دیوانه وار عاشقش بود
یعنی اونم دوسش داشت؟
یعنی اونم بهش فکر میکرد؟
یعنی اصلا واسش وجود خارجی داشت؟
دوباره ماشینو روشن کرد و به حرکت درش اورد
نات باهاش تماس گرفت
-بله
+کجایی؟
-دارم میام فقط یکم حالم بد بود مجبور شدم وایسم
+اگه خوب نیستی مجبور نیستی بیای
-من حالم خوبه
الانم نزدیک شرکتم
+بسیار خب
قطع کرد
آیکال بود که قلبش سیاه شده بود
همیشه یه نقاب به صورت داشت
نقابی که نگه داشتنشواسش سخت بود
خیلی صبر کرده بود تا ادرین بیاد دنبالش اما انگار واسش مرده بود
زیر لب داشت زمزمه میکرد
-صبــــر یـک فـــریـب اســـتـــــ . . .
ســالـهـاســت بــا غـــوره هــا کـلـنـجــــار مـیـــرومـــ . . .
حــلـــــــوا نـمـیـشـــــــونــد . . .
بالاخره ماشینو خاموش کرد
پیاده شد و درو بست
فورا سوار اسانسور شد
رسید طبقه مدیر
دوان دوان به سمت اتاق رفت
در زد و وارد شد
با دیدن فردی که داخل نشسته شکی بهش وارد شد
اون فرد با پوز خند بهش نگاه کرد
فکر میکرد اومده استخدام بشه اما فکرشم نمیکرد این همونی باشه که قراره باهاش معامله کنه
خونسردیشو حفظ کرد
-ببخشید منتظر گذاشتمتون
با ارامش اومد و نشست پشت میز تلفن و ورداشت و به ابدارچی گفت واسشون چایی بیارن
ادرین داشت با چشمانی بزرگ شده نگاهش میکرد
مرینت صداشو صاف کرد
همون احظه ناتانائیل در زد و وارد شد
+آیکال اینا همونایی هستن که واسه معامله اومدن
-اره متوجه شدم
لطفا بشین
مرینت سرشو به سمت ادرین و همراهش برگردوند
اشتباه نمیکرد
اون لوکا بود
یه لبخند کمرنگی زد و شروع کرد
حداقل ۱ساعت مشغول صحبت بودن
ادرین که مجذوب آیکال شده بود قبول کرد
فکرشم نمیکرد که این همون مرینت باشه
مرینتی که حاضر بود به بند ببندتش
حالا در عرض ۶۰دقیقه که معادل با۳.۶۰۰ثانیه بود مجذوبش شده بود
نات کاغذ هایی اورد تا امضا بشن
مرینت روان نویسشو از کشو در اورد و شروع کرد به امضا کردن
ادرین حل زده سعی کرد خودکارشو از جیب کتش در بیاره اما از دستش لیز خورد افتاد
آیکال اخم کرد و چپ نگاهش کرد
درست بود که هنوز اونو میخواد اما نباید بهش نشون میداد
ادرین خم شد و روان نویسشو ورداشت
شروع کرد به امضا کردن
ناتانائیل. لوکا رفتن بیرون
اما ادرین موند داخل اتاق
+پس آیکال دیگه نه
-اوهوم
ادرین به سمتش برگشت
مرینت وسایلشو جمع کرد و ته استکانش و کشید سرش
برگه های روی میزش رو مرتب کرد و صندلی و برگردوند
اما با چهره عصبی ادرین مواجه شد
ادرین دسته های صندلی و چسبید و به سمتش خم شد
گونه های مرینت قرمز شده بودن
تاحالا انقد بهش نزدیک نبود
دندوناشو به نمایش گذاشت
دستشو دراز کرد و شونه ادرین و چسبید
-خلی وقته گذشته
درست نیس الان اینجوری برخورد کنید اقای اگرست
بعد حلش داد عقب و بلند شد
دستشو از روی شونه هاش کشید عقب
پاهاشو با کلی التماس تکون داد
+مرینت وایسا
ایکال که تاحالا اسمشو از زبون ادرین نشنیده بود وایساد
+چرا ؟!
-چی چرا ؟!
+منو چرا فراموش کردی؟!
مرینت به گوشاش شک کرده بود
-چون لیاقت افکار من بیشتر از تو بود
صدای قدم های ادرین به گوش رسید که به سمت مرینت حرکت میکردن .
+من باهات بد تا کردم
ولی تو چرا اینکارو کردی
این تو نیستی
مرینت که نفس های ادرین و روی سرش حس میکرد برگشت
سرشو اروم اروم برد بالا
ناخود اگاه یه قطره اشک کوچولو که کلی حرف توش بود افتاد
-تو از من چی میدونی
همزمان به سمت ادرین قدم ورداشت
ادرین که نمیدونست معنی این کارای مرینت چیه عقب رفت
مرینت ادامه داد
-توی احمق هر روز منو با نگاه ها و کارات شکنجه میدادی
اصلا فکر کردی این دیوونه قلب داره
مرینت با دستای لطیفش یقه ادرین و چسبید
-تو خود سنگی البته به سنگ توهین کردم
سنگ با حرفای دل من اب میشه اما تو ...
مرینت احساس کرد داره اب تو هاون میکوبه
یقا ادرین و ول کرد و یه قدم به سمت عقب ورداشت
اشکاش پاک کرد
-به هر حال من فراموشت کردم و علاقه ای بهت ندارم
بهتره که ...از این به بعد مثل همکار برخورد داشته باشیم