دانشگاه نمایش
بالاخره یاد گرفتم کاور بسازم
برو ادامه مطلب
خیلی آهسته قدم ورداشتم و رفتم پای میز
کیفمو گذاشتم روی اون یکی صندلی
تقریبا همینجوری ۱۰ دقیقه نشستیم چون حرف پیدا نمیکردیم سکوت روی میز خودمون بنا بود
گوشیم گز گز کرد
وقتی از داخل کیف درش آوردم دیدم میا داره زنگ میزنه
-بله
-ای خائن مرینت تو میدونستی که من ازش خوشم میاد پس چرا باهاش قرار گزاشتی؟
-من نزاشتم اون گزاشت
-منم خرم دیگه نه
-هر جور میخوای فکر کن ...در ضمن تو هر روز روی یکی کراش میزنی و بیشتر از ۲۴ساعت بهش پای بند نیستی
قطع کردم
این دختره اشکش دمه مشکشه
-چی میخوری
-نسکافه
-انتخابت خیلی فوری بود
(خیلی ...دوساعته دارم فکر میکنم چی بنویسم )
یه لبخند زدم که از پشت شیشه کافه دخترای کلاس دیدم که دارن واسم خط و نشون میکشن
-جاهامونو عوض کنیم ؟
خیلی آروم سرشو تکون داد و اومد نشست سر جای منو منم نشستم جای اون
-بیرون و نگاه کن
سرشو بلند کرد
سرمو برگردوندم دیدم پسرا هم وایسادن بیرون
-تا همین الان دخترا بودن استادن این پسرا کین
-تو نفهمیدی دیگه نه
-نه...صبر کن نه بابا
شروع به خندیدن کرد
یه لحظه صدای آشنا اومد
-سفارشتون
سرمو برگردوندم تا ببینم کیه اما در جا خشکم زد فورا رومو کردم اون ور و دستمو گزاشتم روی صورتم
-هی مرینت چرا داری قایم میشی ترسو
اون پسر داییم بودو خدا واسه دهنش پیچ و مهره نذاشته بود
آروم سرمو برگردوندم
-سلام خوبی اینجا چیکار میکنی ؟
-ممنون اما اگه یادت باشه من اینجا کار میکنم
-هر چی ؟به نظرت اون آدمای بیرون تا کی اینجا وایمیستن
- نظری ندارم
+خیلی معذرت میخوام...
-وارد نیست استاد
-مرینت این استادته
-آره
-چه جذابه .چجوری مخشو زدی به منم بگو
در اون لحظه فقط دلم میخواست لهش کنم
-پسر دایی عزیز یادته ۲ماه پیش چجوری لهت کردم که دست و پات خورد شدن ؟حالا گمشو
فورا فرار کرد
بچه ها دووم نیومدن و اومدن داخل و یه دعوایی شد که نگم آرنج دست چپ پروفسور مخ زنی شکست
------------------------------------------------- ۱هفته بعد
هنوز هیچ کودوم از بچه ها باهام حرف نمیزنن
لوکا هم خب مرخصی گرفته و فردا برمیگرده
خجالت میکشم بهش زنگ بزنم و حالشو بپرسم ولی ...زنگ میزنم
۲دقیقه طول کشید تا کاغذو پیدا کنم
۲تا بوق خورد
-بله
صدای یه دختر بود
-سلام
-سلام شما
-دوپن هستم.
-بله
حالا صدای استاد بود
-سلام استاد حالت چطوره
-هی بد نیستم ! احوالات کلاس چطوره
-هیچی باهام حرف نمیزنن
-از پسرا چه خبر
-استاد
-ای بابا تک چه گیری دادی به این استاد دختر جون من اسم دارم
-خب نمیشه که
-چیو نمیشه؟مگه ما الان دوست نیستیم !پس به اسم صدام کن
-استاد خانومتون نفهمه دارید بامن حرف میزنید
-من مجردم !
-پس اون خانومه که جواب داد کی بود
-اون خواهرم بود
که اینطور
همون لحظه مامانم صدام کرد
-ببخشید ولی من باید برم مامانم صدام میکنه
-باشه پس...خدافظ
قطع شد
-بله مامان
-بیا
دوباره شروع شد
رفتم پایین
-پاشو خونرو جمع کن مهمون داریم
به خونه یه نگاهی انداختم
-مامان اینجا که تمیزه
-خب برو خرید کن
-حتما باید یه کاری بکنم دیگه نه؟
-گمشو بچه پرو
رفتم کارت بابارو برداشتم و رفتم بیرون
هر چی گیرم اومد خریدم
آخرشم وقتی اومدم خونه با صورت پروفسور مخ زنی مواجه شدم
-مامان مهمونامون کیا بودن
-دخترم خاستگارای تو بودن
-من ... من برم یادم رفت میوه بخرم
میوه هایی رو که خریده بودمو پشتم قایم کردم
-کی میوه میخواد بخوره دخترم
همون لحظه قیافه پروفسور و خواهرش🤨
بعد از کلی حرف زدن و اینا دختر و پسر برن تو اتاق زرشونو بزنن
اومد قشنگ ریلکس نشست روی صندلی و منم روی تخت نشستم
-استاد چی فکر کردی با خودت
-مگه آدم از کسی خوشش بیاد مجبوره فکر کنه
رفتم پای کمدم و از بین جاسازام یه شوکولات برداشتم
-میشه گفت...میخوری؟
-الان چه حسی داره
-حس ...نمیدونم
-پس مبارکه
-چی چیو مبارکه ما فقط یه قرار ۱۵ دقیقه ای داشتم که اونم دستت شکست
-آره ولی واسه من ۵دقیقه گذشت
پایان پارت
یعنی آنگشتام خورد شدن