من و تو تا ابد p18
های گایز......ببخشید این یه هفته و چند روز نبودم
میدونید که مدرسه ها باز شد
بپر ادامه
به شمارش که سیو کرده بودم نگاه کردم عشقم
عه اینه که
گوشی رو برداشتم
مرینت:جونم
لوکا:سلام عسیسم خوبی(من:هق حالم به هم خورد)
مرینت:مرسی
لوکا:مرینت سونیا زنگ زد کارت داشت
مرینت:خیلی ممنون خبر دادی الان بهش زنگ می زنم بای عزیزم
گوشی رو قطع کردم
و زنگ زدم به سونیا
بوق بوق
سونیا:سلام عزیزم
مرینت:سلام امم لوکا گفت که کارم داری
سونیا:اره خب راستش امروز الکس زنگ زد و گفت که مشکلی برام پیش اومده و باید از این کشور بره برای همین استعفاء داد و الان اصلا مدل مرد نداریم
مرینت:پس مدل شماره ۲ چی
سونیا:راجر مرخصی گرفته و الان واقعا نیاز به مدل داریم
مرینت:با اجازه ی کی رفته مرخصی؟
سونیا:امم خب آقای لوکا اجازه دادن
مرینت:پوففف خیلی خب پس آگهی باید پخش کنیم می تونی انجام بدی
سونیا:بله چشم
مرینت:ممنون بای
ای بابا حالا تو این گیر و داد این لوکا خان به راجر گفته بر مرخصی به چه جرعتی من مسئولم
حالا وللش زنک زدم لوکا تا بریم پارک قدمی بزنیم
و اونم گفت باش
یه لباس اوجمل قرمز که روش قلب بود با شلوار مشکی پوشیدم و زدم بیرون
که دیدم لوکا پایین منتظر بود و یه دختر بچه گوگولی بقلش بود
رفتم سمتشون
مرینت:وای خدا چه گوگوله لوکا معرفی نمی کنی
لوکا:البته این دختر آبجیم مانون ۲ سال و نیمش می خواست با ما بیاد بیرون
مرینت:عه چه خوب
دستشو گرفتم و باهم رفتیم پارک
لوکا:مرینت بستنی می خوری من که خیلی هوس کردم
مرینت:باش
رفت بستنی بگیره و منم رفتم تا یکم این دور و بر قدم بزنم
از دید آدرین
خب حالا مرینت رو از کجا پیدا کنم
هی واقعا نمی دونم
داشتم از پارک رد می شدم
سرم پایین بود و داشتم به مرینت فکر می کردم که یهو
محکم خوردم به یه زنه و زنه افتاد زمین سرم رو بلد کردم و رفتم سمت زنه
آدرین:خانوم خوبید چی زیتون نشد ببخشید
خانوم:آخ نه چیزیم نشد
دست خانومه رو گرفتم و بلدنش کردم
آدرین و خانومه باهم :آدرین_مرینت
مرینت:تو این جا چه کار می کنی بی معرفت
اومدم جوابش رو بدم که یه بچه اومد سمتش و مرینت بقل کرد
آدرین:تو بچه داری؟؟این دخترته؟؟
مرینت پوز خندی زد و گفت
مرینت:مگه برای تو مهمه اصلا به تو چه ربطی داره
آدرین:آه مبارکت باش امید وارم باهاش خوش بخت باشی من نیومد این جا که بگم چرا این کار رو کردی من من فقط می خوای باهات حرف بزنم میشه
مرینت:هه حرف من با تو هیچ حرفی ندارم آقای آگرست
آدرین:مرینت خواهش می کنم
پوزخندی زد اومدم یه چیزی بگم که یهو یکی پرتم کرد اون ور
لوکا:تو این جا چه کار می کنی پسره ی عوض با خانومم چه کار داری
پس با لوکا ازدواج کرده بود
هیییی
آدرین:لوکا من با مرینت کار خاصی ندارم فقط می خوام باهاش یکم حرف بزنم خواهش می کنم
لوکا نگاهی به ماری کرد و بعد نگاهی به من
لوکا:باشه فقط برای این که ببینی که چه ضرری کردی که گذاشتی رفتی
بعد مرینت اومد پیشم و بعد رفتیم باهم توی صندلی نشستیم
مرینت:از جون من چی می خوای بگو چه کارم داری
آدرین:فقط می خواستم ببینمت و بهت بگم چرا رفتم اگر چه ارزشی نداره چون تو ازدواج کردی و یه بچه داری دخترتم خیلی قشنگ به خودت رفته من اومدم برای آخرین بار ببینمت چون خیلی دلم برات تنگ شده بود
نا خداگاه اومدم بقلش کنم که یهو
یه سیلی محکم خورد تو صورتم
از طرف مرینت بود
مرینت:چی مبارک باشه من نه ازدواج کردم و نه بچه ای دارم تو منو گذاشتی و رفتی و الان هم بعد از ۳ سال اومدی می گی ببخشید واقعا انتظار داری ببخشمت فقط خدا می دونه که چقدر جلوی خانواده و فامیل هامون خجالت کشیدم آدرین تو برای من آبرو نزاشتی بعد اومدی میگی ببخشید دور منو به کلی خط بکش خدا می دونه که چقدر سعی کردم فراموشت کنم اره از ظاهر فراموشت کردم وای از درون نه آه دیگه دور منو خط بکش آدرین اگه یک بار دیگه سمت من بیای ....
ولش کن تو ارزش این رو نداری که من بخوام به خاطر تو خودمو عصبی کنم
پاشد بر که دستشو کشیدم
آدرین:مرینت یه فرصت دیگه بده خواهش من بدون تو نمی تونم سر کنم
مرینت:هه منم نمی تونستم ولی الان دیگه به کلی فراموشت کردم تو هم همین کار رو کن
آدرین:فقط یه هفته خواهش
مرینت:زهی خیال باطل
و بعد.....