من و تو تا ابد p16
برو ادامه
لوکا:می خواستم ازت بپرسم ....بپرسم .....
مرینت:چی بپرسی راحت باش
لوکا:میشه به من یه فرصت دوباره بدی؟
مرینت:یعنی چی
لوکا:یه فرصت دیگه بهم بده تا باهات باشم یعنی باهم باشیم مرینت من تو رو خیلی دوست دارم تو این چند وقت هم قصد نداشتم اذیتت کنم فقط می خواستم باهات حرف بزنم حالا نظرت چیه؟
زبونم بند اومده بود یعنی اونا این قدر مهربون بود من نمی دونستم؟(من:آری فرزندم آری)
لوکا:من منتظر جوابم
مرینت:خب...
لوکا:می دونستم من لیاقت تو رو ندارم(من:اری فرزندم عن هم لیاقت این رو نداره چه برسه به تو) ببخشید که ازت پرسیدم و تو رو در وایسی قرارت دادم
سرشو اون انداخت
مرینت:میشه بهم فرصت بدی؟
لوکا: البته
و بعد یه لبخند ملیح زد و رفت بیرون
*********
ساعت کاریم تموم شد از شرکت اومدم بیرون که یکی جلو رو گرفت
لوکا:سلام اومدم برای جواب
جواب چی؟
آهان یادم اومد به کلی فراموش کرده بودم
مرینت:فردا بهت جواب رو می گم
لوکا:خیلی خب پس فردا میبینمت فعلا بای
مرینت:خداحافظ
سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت خونه
تو راه همش فکرم در گیر این بود که به لوکا چی بگم
*********
رسیدم خونه دررو باز کردم و رفتم تو
چرا هیشکی خونه نیست
یه کاغذ رو میز بود برداشتم و خوندم
توش نوشته بود
مرینت جان من و بابات داریم میریم خونه عمه سارا نگرانمون نشو
داشتم میرفتم سمت اتاقم که از اتاق مریندا صدای گریه شنیدم
در زدم و رفتم تو اتاق
دیدم مریندا رو تختش دراز کشیده
و بالشتش رو گرفته بود بقل و
ریز ریز گریه می کرد
رفتم کنارش رو تخت نشستم و ما هاش رو دادم کنار گوشش
سرشو گرفت بالا و یه لبخند بی جون زد
مرینت:چی شده مریندا چرا گریه می کنی
مریندا:داشتم به بد بختی هام فکر می کردم گریم گرفت
مرینت:چرا فکر می کنی این قدر بد بختی تو خیلی هم خوش بختی
مریندا:هه خوش بخت نه مامان نه بابا تو به این میگی خوش بختی
مرینت:شاید الان زیاد اوضاع روراست نباشه ولی درست میشه بهت قول میدم
مرینت:خب حالا بحث رو عوض کنیم
مریندا:موافقم
مرینت:وای نمی دونی امروز تو شرکت چی شد؟
مریندا:چی شد بوگو که کنجکاو شدم
مرینت:رفتم شرکت فهمیدم که لوکا هم یکی از طراح هاش شرکت
مریندا:حالا خوبه یا نه؟
مرینت:نمی دونم
مرینت:حالا این جا رو گوش کن داشتم تو شرکت مدل های طراح ها رو میدیدم
مریندا:جییییغغغغغ
مرینت:آروم سرم رفت حالا چرا جیغ می زنی
مرینت:حالا باید بهش چه جوابی بدم؟
مریندا:واای چقدر باحال و رمانتیک حالا می خوای بهش چی بگی؟
مرینت:یک این که منم همین الان این رو از تو پرسیدم دو این که اگه می دونستم ازت می پرسیدم
مریندا:ههه به نظرم باید بهش یه فرصت بدی
مرینت:اگه تو این رو میگی باش
لبخند ملس زدم از اتاق رفتم بیرون
*********