من و تو تا ابد p15

Waze Waze Waze · 1401/01/06 23:27 · خواندن 4 دقیقه

های گایز😄

ببخشید این چند روز نبودم 😕اما وقتی بیام با ۴ الی ۵ تا پارت میام😁

خب ۳ تا پارت تو راهه این اولیشه یعنی قراره ۴ تا پارت بدم😜

 

با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم خیلی خسته بودم یه یه چیزی یادم اومد 

امروز روز اولی روز کارم تو شرکت یوهووو

رفتم صورتم رو شستم و رفتم سمت میز آرایشم تا موها رو شون کنم که یه کاغذ روی میز دیدم 

این دیگه چیه؟(من:تو داهات ما بهش میگن کاغذ داهات شما رو دیگه نمی دونم مرینت:باز تو اومدی اه چند وقت از دستت راحت بودیما)

کاغذ رو برداشتم و بازش کردم 

روش آدرس شرکت و اسم شرکت که شیک پوش بود نوشته شده بود 

موهام رو شون کردم و یه آرایش گوگولی کردم و اومدم پایین 

مامان:به به چه عجب مرینت خانم تشریف آوردن 

مرینت:ههه راستی مریندا کجاست؟

مامان:صبح گفت با دوست میره بیرون 

مرینت:که این طور 

نشستم سر میز و یکم صبحونه خوردم که وسط راه قش نکنم بیوفتم رو دستشون

وقتی صبحونم تموم شد 

رفتم بالا تو اتاقم تا لباس هام رو تنم کنم 

خب چی بپوشم

یه لباس قرمز آستین کوتاه بای کت روش و شلوار مشکی پوشیدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم به سمت شرکت 

*********

رسیدم ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم و رفتم تو شرکت 

وااااو عجب شرکت بزرگیه

رفتم سمت منشی 

مرینت:سلام

منشی:سلام کارتون رو بفرمائید 

مرینت:من مرینت دوان چنگ هستم 

منشی:عه سلام ارض شد خانم مریندا بهم گفت خوش اومدین من سونیا هستم لطفا بیاین دنبالم تا دفترتون رو نشونتون بدم 

دنبال منشی یا همون سونیا راه افتادم 

سونیا:بفرمائید اینم دفترتون کاری داشتید در خدمتم

مرینت:خیلی ممنون ببخشید سونیا جان میشه بگید همکار ها تو اتاق اجتماعات جمع بشن که هم من با آن ها آشنابشم هم آن ها با من

سونیا:رو به چشم 

رفتم تو دفترم و زل زدم به در و دیوار که یکی در زد 

مرینت:بفرمائید

سونیا:خانم مرینت همه جمع شدن و منظر شما هستن 

مرینت:الان میام 

پا شدم و رفتم تو سالن اجتماعات یا علی عجب جمعیتی

**********

سخنرانیم تموم شد 

رفتم تو دفترم و با تلفن شرکت زنگ زدم به سونیا 

و گفتم که به طراح های لباس بگه که بیان پیش من 

چند دقیقه گذشت 

که در زدن 

مرینت:بفرمائید 

چند نفر اومدن داخل و نشستن تو صندلی ها 

می خواستم حرفم رو شروع کنم که یکی اومد تو 

دیدمش خیلی تعجب کردم اونم همین طور 

اصلا فکرش رو نمی کردم که لوک تو شرکت من باشه 

شروع کردم به حرف زدن و گفتم که طرح هاشون رو بیارن ببینم 

*********

همین جوری داشتم به طرح های طراح ها نگاه می کردم که یکی در زد 

مرینت:بفرمائید 

لوکا اومد داخل 

و نشست رو صندلی 

لوکا:مرینت می تونم باهات حرف بزنم 

مرینت:اره 

لوکا:.....