لحظه های سخت P7
بپرید ادامه
وای جرررر خوردم🥵
در حالی که داشتیم حرف میزدیم کیک هارو داد...
وقتی کیک رو به من داد خنده ی تحقیر آمیزی رو احساس کردم انگار من احمقم!
تشنه ام شد....بزار یکم قهوه بخورم حداقل..
همون موقع کلوئی رو دیدم که خیلی خوشحال شد...
مرینت: ام...ببخشید این قهوه تلخه؟
آدری بورژوا: نه شیرینه؟ اما اگه میخوای یکم توش شکر بریز کلوئی لطفا شکر رو بده..
یک دفعه حالت تهوو بدی بهم دست داد و سرم هم در گرفت و دستام بی حس شد...
مرینت: ببخشید یک لحظه الان میام...
بالا آوردم...چی؟ خون؟ توی دهنم یه عالمه خون بود؟
چرا؟
زنگ زدم به آلیا:
- بله ؟
- ا الو آلیا
- عع سلام مرینت خوبی
- نه اصلا این قضیه مشکوکه
- واسم خلاصه تعریف کن.
- من یکم از قهوه خوردم خیلی مزه ی بدی میداد در حالی که شیرینش کرده بودن ولی تلخ بود یه دفعه حالم بد شد الانم بالا آوردم و د...دهنم پر خونه
- شاید خراب بوده قهوه
- آخه وقتی داشتم میخوردم کلوئی پوس خند میزد
یه آدرین در زد
مرینت: اومدم
- آلیا من باید برم اگه چیزی شد زنگ میزنم
آدرین: خوبی؟
مرینت: اره فقط سعی کن زود بریم خیلی خسته ام...
آدرین: باشه
رفتیم و نشستیم...
باز کمی از کیک خوردم و و قهوه
۱ ساعت بعد....
داشتیم خداحافظی میکردیم که برگردیم
سردرد ولم نمیکرد...
کف پام حسابی درد میکرد
چرا اینجوری شدم...؟...
سوار ماشین شدیم...
آدرین: توکه امروز خوب خوابیدی؟
مرینت: نمیدونم چرا یجوریم؟
یه دفعه حالت تهوو گرفتم.
- نگه دار
- چرا؟
- نگه دار
سریع ماشینو نگه داشت پیاده شدم و یه دفعه بالا آوردم..
آدرین: چ..چر..چرا از دهنت خون اومد...چرا خون بالا آوردی؟
مرینت: خودمم نمیدونم..
آدرین: خستگی که این کار رو نمیکنه!
مرینت: اصلا حالم بده نمیتونم رو پاهام وایسم
نشستم توی ماشین...مغزم داشت تیرررر میکشید محکم سرمو گرفته بودم که یه دفعه چشام سیاهی رفت و بی هوش شدم.
وقتی به هوش اومدم یه صدایی شنیدم...
دکتر: متاسفم ولی خیلی عجیبه این اواخر چیزی نخورده که براش مضر باشه؟
آدرین: نه نه اصلا ما هواسمون هست
دکتر: این یک دارو یا به اسم دیگه سم مس هِک
هستش که اگر یه سری قوانین رو رعایت نکنید کارتون به...ولی این موضوع مشکوکه و اینجور مواقع ما با پلیس در میان میگذاریم.
بعد رفت..
آدرین: من نمیفهمم چرا؟ اصلا این به کنار من چیجوری بهش بگم
چون همه چیزو شنیده بودم چشامو باز کردم و گفتم: احتیاجی نیست چیزی رو بهم بگید.میدونم....بیمار شدم ولی....ولی...من نخواستم خودکشی کنم از تصورتون اینه...
امیلی: البته که تصور مون این نیست عزیزم تو دختر آغلی هستی
وقتی مرخص شدم....
امیلی: بیاید خونه ی ما
مرینت: نه ممنون توی خونه راحتم
امیلی: مطمئنی؟
مرینت: بله خیالتون راحت
منتظر پارت بعد باشید....جر خوردم تا اینو نوشتم😐