من و تو تا ابد p14

Waze Waze Waze · 1401/01/01 00:42 · خواندن 2 دقیقه

برو ادامه

 

مرینت:مامان بگو داری سکتم  میدی

مامان:خاله روسا امروز تو خیابون ماشین بهش زده و

مرینت: و چی مامان حرف بزن

مامان: و مرده 

مرینت :چیییی

مامان:هق هق هق 

مرینت:والی خدایا 

خدایا این چه اتفاقی بود آخه تازه داشتم اون پسره رو فراموش می کردم به بعد بختی دیگه هم گذاشتی روش 

ولی مریندا دختر خالم چی

مرینت:مامان پس مریندا چی؟

مامان:اون امروز قرار بیاد خوبه ما از این به بعد ما سرپرستیش  رو به عهده داریم الان هم باید بری دنبالش

مرینت:باش

رفتم بالا یه لباس مشکی پوشیدم و با ماشی رفتم دنبال مریندا

مریندا پدر نداره یعنی پرد و مادرش از هم طلاق گرفتن خاله روسا یک شرکت طراح لباس داشت که مدیر شرکت بود 

مریندا ۱۸ سالشه 

********

زنگ خونشون رو زدم در رو برام وا کردن 

رفتم داخل دیدیم مینا رو تخت خوابیده و بالشتش رو بقل کرده و داره گریه می کنم 

رفتم کنارش رو تخت نشستم

مرینت:مرینت ترو خدا گریه نکن میدونم سخت و تحملش رو نداری ولی لطفا گریه نکن من طاقت ندارم اشک هاتو ببینم 

مریندا:مرینت مامانم مرده عزیز ترین کسم مرده بعد نو میگی ناراحت نباش 

هیچی نگفتم چون راست میگفت و من هم حرفی برای گفتن نداشتم 

مرینت:خب حالا بلد شو وسایل رو جمع کنیم برام قول میدم پیش ما بهت خوش میگذره

یه لبخند بی جون زد 

با کمک هم دیگه وسایلش رو جمع کردیم و گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم به سمت خونه ما 

رسیدیم خونه به مریندا یه اتاق دادیم وسایلش رو گذاشتیم توش

*********

حدود ۱ ماه از مرگ خاله روسا می بگذره 

تو پزیرایی رو مبل نشسته بودم که مینا اومد نیش کنارم و یه کلید هم دستش بود 

مریندا:مرینت همون طور که می دونی مامان من شرکت طراحی لباس داشت و به من ارث رسیده اما از اون جا که من هیچ علاقه ای به اون کار ندارم اون رو میدم به تو چون تو خیلی تو اون زمینه استعداد داری 

مرینت:اما...

مریندا:اما نداره لطفا بگیر 

مرینت:دستت درد نکنه خوشگلم

محکم بقل کردم و کلید رو ازش گرفتم 

مریندا:از این به بعد تو مدیر اون جایی از فردا کار تو شروع میشه 

مرینت:اوکی 

*************