من و تو تا ابد p13

Waze Waze Waze · 1401/01/01 00:38 · خواندن 2 دقیقه

دیگه بهتر از این نمیشه پارت بعد هم میدم فردا هم ۲ تا پارت

برو ادامه

با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم 

بلند شدم رفتم دست و صورتم رو شستم 

اومدم برم پایین از پله ها

هی یادش بخیر چقدر قدیم شاد بودم از پله سر می خوردم و کلی جنگولک بازی در می آوردم 

ولی الان شدم یه دختری که زندگی دیگه براش مهم نی و دوست نداره دیگه زندگی کنه 

از پله ها اومدم پایین 

و نشستم سر میز تا صبحونه بخورم

مامان:پس اون روحیه یه شاد دختر خوشگل من کجا رفته؟

مرینت:هه چند وقتی میشه که رفته 

مامان:مرینت بهتره که دیگه گذشته رو فراموش کنی و به فکر آیندت باشی

مرینت:هه مگه آینده ای هم برای من هست 

از سر میز پاشدم 

وسایلم رو جمع کردم و از مامان بابا خدا حافظی کردم 

و راه افتادم به سمت دانشگاه 

********

رفتم تو کلاس 

نشستم تو یکی از صندلی ها و استاد اومد تو و شروع کرد به درس دادن 

اصلا حواسم به درس نبود 

یعنی بعد از رفتن آدری... اه ولش کن 

پسره ی بی لیاقت 

********

کلاس تموم شد با الیا از کلاس اومدم بیرون و نشستیم تو حیاط دانشگاه 

آلیا:واای چقدر هوس آبمیوه کردم تو هم می خوری بر از بوفه بگیرم 

مرینت:باش 

تو صندلی نشسته بودم که یهو یه پسر اومد بقل من نشت

مرینت:هی آقا پسر این جا جایه دوسته لطفا بلند شو

معلوم نبود کیه چون سرشو اونداخته بود پایین

مرینت:هی با تو ام 

سرشو گرفت بالا

لوکا:عه جدا

مرینت:بازم تو بس نی این قدر تو این مدت سرکوبم کردی 

لوکا:هه با من درست حرف بزن

مرینت:عه ته درست حرف نزنم چی میشه؟

 اومد دهنش باز کنه که یهو آلیا اومد 

آلیا:زود گورتو گم کن تا نزدم دهنت بیارم پایین

لوکا:باشه میرم ولی مرینت این رو بدون که...

آلیا:زود از جلوی چشمم دور شو پسره ی بی خاصیت 

چنان که آلیا داد زد لوکا گرخید و رفت 

مرینت:ممنون آلیا 

آلیا:خواهش می کنم پوست برای همین موقع هان دیگه 

آبمیومو خوردم و راه افتادم به سمت خونه

********

رسیدم خونه 

دیدم مامان داره گریه میکنه 

رفتم سمتش 

مرینت:مامان چی شده چرا داری گریه می کنی؟؟

مامان:مرینت .... امروز ..... امروز