من و تو تا ابد p13
دیگه بهتر از این نمیشه پارت بعد هم میدم فردا هم ۲ تا پارت
برو ادامه
با صدای زنگ گوشی از خواب بیدار شدم
بلند شدم رفتم دست و صورتم رو شستم
اومدم برم پایین از پله ها
هی یادش بخیر چقدر قدیم شاد بودم از پله سر می خوردم و کلی جنگولک بازی در می آوردم
ولی الان شدم یه دختری که زندگی دیگه براش مهم نی و دوست نداره دیگه زندگی کنه
از پله ها اومدم پایین
و نشستم سر میز تا صبحونه بخورم
مامان:پس اون روحیه یه شاد دختر خوشگل من کجا رفته؟
مرینت:هه چند وقتی میشه که رفته
مامان:مرینت بهتره که دیگه گذشته رو فراموش کنی و به فکر آیندت باشی
مرینت:هه مگه آینده ای هم برای من هست
از سر میز پاشدم
وسایلم رو جمع کردم و از مامان بابا خدا حافظی کردم
و راه افتادم به سمت دانشگاه
********
رفتم تو کلاس
نشستم تو یکی از صندلی ها و استاد اومد تو و شروع کرد به درس دادن
اصلا حواسم به درس نبود
یعنی بعد از رفتن آدری... اه ولش کن
پسره ی بی لیاقت
********
کلاس تموم شد با الیا از کلاس اومدم بیرون و نشستیم تو حیاط دانشگاه
آلیا:واای چقدر هوس آبمیوه کردم تو هم می خوری بر از بوفه بگیرم
مرینت:باش
تو صندلی نشسته بودم که یهو یه پسر اومد بقل من نشت
مرینت:هی آقا پسر این جا جایه دوسته لطفا بلند شو
معلوم نبود کیه چون سرشو اونداخته بود پایین
مرینت:هی با تو ام
سرشو گرفت بالا
لوکا:عه جدا
مرینت:بازم تو بس نی این قدر تو این مدت سرکوبم کردی
لوکا:هه با من درست حرف بزن
مرینت:عه ته درست حرف نزنم چی میشه؟
اومد دهنش باز کنه که یهو آلیا اومد
آلیا:زود گورتو گم کن تا نزدم دهنت بیارم پایین
لوکا:باشه میرم ولی مرینت این رو بدون که...
آلیا:زود از جلوی چشمم دور شو پسره ی بی خاصیت
چنان که آلیا داد زد لوکا گرخید و رفت
مرینت:ممنون آلیا
آلیا:خواهش می کنم پوست برای همین موقع هان دیگه
آبمیومو خوردم و راه افتادم به سمت خونه
********
رسیدم خونه
دیدم مامان داره گریه میکنه
رفتم سمتش
مرینت:مامان چی شده چرا داری گریه می کنی؟؟
مامان:مرینت .... امروز ..... امروز