من و تو تا ابد p12
برو ادامه
۲ ماه بعد
از زبون مرینت
مامان:مرینت بگو دیر میشه
مرینت:الان تموم میشه
واییی خیلی خوش حالم
هر روز اون روز رو با خودم مرور می کنم
روزی که ما آدرین رفتیم پل هنر و ازم خواستگاری کرد من هم جواب مثبت دادم البته خب یه مشکلی هم بود اونم لوکا
ولی ما لوکا رو از میدون به در کردیم
امروز هم روز نامزدیمون هست و منم دارم حاضر میشم
یه کت دامن قرمز و مشکی پوشیدم
شروع کردم به آرایش کردن تا وقتی که خودم راضی شدم
کفش های پاشنه دار قرمزم رو پوشیدم و رفتم بیرون و منتظر بقیه موندم که دیدیم آدرینا از اتاق اومد بیرون
آدرینا:اولالا خانم شماره بدم برای کی این قدر خوشگل کردی
مرینت:برای داداش شما
آدرینا:خیلی خب بسه باید بریم دیگه
از دید آدرین
واااای امروز نامزدیمه حالا چجوری باید به مرینت بگم که من نمی تونم
من مرینت رو واقعا دوسش دارم ولی من نمی تونم نمی تونم بیام
حالا باید چه کار کنم چطور بهش بگم
زینگ زینگ
ای واااای مرینت جواب بدم با ندم
بخش خودت مسلط باش پسر تو می تونی تو می تونی
جواب دادم
آدرین:جونم
مرینت:سلام عشقم خوبی
آدرین:بله ممنون
مرینت:وا چرا این قدر سردی حالا ولکن کی میای
آدرین:اممم مرینت
مرینت:جونم
آدرین:اممم هیچی زود میام فقط ببخشید
مرینت:چی رو ببخشم
آدرین:خودت بعدا می فهمی
مرینت:خیلی خوب دوست دارم بای
واااااای حالا چه کار کنم من نمی تونم برم و مرینت هم خیلی ناراحت میشه
برای ۲ ساعت دیگه پرواز داشتم
رفتم تو اتاقم وسایلم رو جمع کردم
مامان و بابام هم می دونستن که چرا می خوام برم
ولی مرینت چی خیلی عصبانی میشه
نمی دونم مرینت زربه ی خیلی شدیدی می خوره ولی حاضر میشه که باهام بیاد آلمان هیی
ای خدا آخه چرا این معمور رو به من دادن اه
من باید برای چند سال برم آلمان برای تحقیقات از جایی
به رئیس زنگ می زنم و می گم که من نمی تونم
گوشیم رو بر داشتم و زنگ زدم
آدرین:سلام آقا ی دانژرکور
دانژرکور:بله آقای آگرست
آدرین:آقای دانژرکور نمیشه این ماموریت رو به یم دیگه بگید اهرمن امروز نامزدیمه و نمی تونم برم
دانژرکور:به من هیج ربطی نداره خوب گوش کن آقای آگرست اگه به این ماموریت نمی اخراجت می کنم فهمیدی
بعد یهو گوشی رو قطع کرد
ای بابا اینم از شانس عنه منه تنها راهی که مونده اینه که زنگ بزنم مرینت
زنگ زدم گوشی رو برداشت
مرینت:بله عزیزم
آدرین:اممم سلام خوبی عزیزم میگم نظرت چیه همین الان بریم المان چند سال دیگه بیایم
واای اخه اینم شد حرف پسر
مرینت:واا معلومه که نه امروز نامزدیمونه بعد تو میگی برام المان یکم فکر کن بعد بگو بای
واااای دیگه واقعا چاره ای ندارم جز این که خودم برم
می دونم مرینت ناراحت میشه وقتی برگشتم همهچیز رو براش توضیح میدم
از مامان و بابا خداحافظی کردم
۳ سال دیگه بر می گردم
*****
رفتم فرود گاه سوار هوا پیما شدم و رفتم ولی خیییییلی عذاب وجدان دارم
از زبون مرینت
آدرین ازت متنفرم من رو قال گذاشته اصلا از اول هم نباید بهش اعتماد می کردم
حالا می فهمم منظورش از ببخشید چی بود ببخشید بخوره تو سرش پسره ی عوضی
یه بار که اون پسره یه عوض تو دبیرستان بهم خیانت کرد
الان هم که آدرین اصلا دیگه از این که اسمش هم به زبون بیارم بدم میاد
جلو یه همه ی فامیل قالم گذاشت خیلی خجالت کشیدم
دیگه از همه چی بدم میاد
میشم یه مرینت خشک سرد
هیشکی ارزش این رو نداره که باهاش مهربون باشم
چون تا به جا با هرکی مهربون بودم بهم خیانت کرد
*******
یه هفته از اون اتفاق گذشته
اصلا دیگه برام هیچی مهم نی همه میگن دیگه مثل قبل نیستم
به جهنم