من تو تا ابد p11

Waze Waze Waze · 1401/01/01 00:28 · خواندن 5 دقیقه

 های گایز

ببخشید خیلی گند میزنم

ببخشید دیر به دیر پارت میدم

وجی: تو همیشه همینطوری

ببند تو

وجی:🙄😐

برو ادامه

که دیدم یه بوزینه مثل خر (من:خیلی به حیوانات علاقه داری عزیزم؟ مرینت:اره چه جورم) سرشو انداخته پایین و داره میاد سمت من 

لوکا:سلام ماری

ماری عمته (حالا به عمه های گرامی توهین نشه) درست هر بزن اه اه اه ماری ماری ایش 

مرینت:سلام امم کاری داشتی 

لوکا:اره میگم مامان و بابا بهت موضوع رو گفتن؟

مرینت:اممم اره 

لوکا:خب می خواستم بپرسم نظرت راجب من چیه و قبول می کنی یعنی می تونم امیدی داشته باشم

مرینت:اممم خب 

نمی دونستم جواب چی بدم آخه من که دوسش ندارم 

داشتم فکر می کردم که یهو زرافه ی نجاتم اومد (من:حالا چرا زرافه؟ مرینت:چون قدش بلنده و موها طلائیه) دیدم که آدرین از ماشین پیاده شد پس قبل این که منو با این بوزینه ببین فلنگ رو ببندم 

لوکا:من هنوز منتظر جوابم 

مرینت:ببخشید فردا بهت میگم من باید برم دیرم عجله دارم 

 

سریع از آن مکان شیطانی رو شدم و دوییدم سمت آدرین و مثل اسکول ها دستم رو تو هوا تکون می دادم 

 

 

از دید آدرین 

داشتم دنبالش می کردم که دیدم داره میاد سمتم و دستش رو تو هوا تکون میده 

هان این بشر چرا این جوریه 

مرینت:سلام آقا خوش تیپه چرا این قدر خوش تیپ کردی؟

آدرین:ههه برای شما همه باید خوش تیپ کنن

مرینت:اوهوم 

آدرین:اوهان 

رفتیم سوار ماشین شدیم و راه افتادیم 

مرینت:قرار کجا بریم؟؟

آدرین:اممم هر جا تو بگی 

مرینت:هر جا باشه ؟؟

آدرین:هر جا باشه امروز تا شب فقط بیرونیم اونم هر جا تو بگی 

مرینت:واقعا مرسی 

آدرین:خواهش حالا بگو کجا بریم

مرینت:اممم الان بریم سینما بعد برام شهر بازی 

آدرین:حله چشاته

به در خواست مرینت خانم راه افتادیم به سمت سینما 

**********

آدرین:خب مرینت خانم رسیدم 

پیاده شدیم و رفتیم تو سینما 

داشتیم همین جوری داشتیم به لیست فیلم ها نگاه می کردیم تا بالاخره یکی شون رو انتخاب کنیم 

مرینت:کدومو ببینیم 

آدرین:نمی دونم 

مرینت:اممم میشه بریم هم دانشگاهی من رو ببینیم 

آدرین:حتما

رفتم دو تا بلیت گرفتم و پفک و چیپس گرفتم و رفتیم داخل سالن 

فیلم شروع شد

***********

فیلم قشنگی بود تقریبا 

داستان یه دختر و پسره بود که باهم هم دانشگاهی بودن و یروز عاشق هم میشن و وقتی پسره میره خاستگاری دختره خانودش راضی نبودن و....

مرینت:وای آدرین ممنونم برای فیلم 

آدرین:

سوار ماشین شدیم 

مقصد بعدی شهر بازی بود 

راه افتادیم به سمت شهر بازی

**********

مرینت:واااای اول کدومو بریم اول برام ترن هوایی و بعد تونل وحشت و ...

آدرین:نمی ترسی

مرینت:نوچ 

آدرین:خیلی خوب 

رفتم بلیت گرفتم و سوار شدیم 

داشتیم حرکت می کردم 

آدرین:هنوز هم نمی ترسی؟

مرینت:اممم نچ

راه افتادیم خیلی آروم می رفت که یهو رسیدیم به ی بلندی و با سرعت خیییلی زیاد افتادیم پایین 

مرینت از شدت ترس منو بغل کرده بود و چشماش رو بسته بود 

وقتی تموم شد اومدم پایین 

و دیدم اه اه مرینت رنگش سفید شده عین گچ

آدرین:مرینت خوبی

مرینت:ا..ا..ا.ر..ه..

آدرین:ههه تو که گفتی نمی ترسی حالا می خوای بر تونل وحشت 

مرینت:اوهوم 

آدرین:اوهان (ارسلان لطفا بنده رو ببخشید )

رفتیم تونل وحشت 

وقتی اومدیم بیرون مرینت عین خیال نبود ولی من عین گچ شده بودم آخه وحشت ناک بود خب

مرینت:بعد به من میگی ترسو

*********

بالاخره مرینت راضی شد که از شهر بازی دل بکنیم 

آدرین:یه جای دیگه هم می تونیم بریم 

مرینت:باش ولی من نمی دونم کجا بریم 

آدرین:پس این دفعه نوبت منه که بگم کجا بریم 

آدرین:به نظر من بریم پل عشق (همون جایی که تو پاریس و به در و دیوارش کلی قفل زدن )

مرینت:خب باشه 

 

از دید مرینت

اخه پل عشق هم شد جا اون جا که هیچ چیز هیجانی نداره 

اه

*******

رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و با آدرین نشستیم تو یه صندلی 

آدرین:بستنی می خوری 

مرینت:اره چرا که نه 

آدرین رفت بستنی بگیره 

داشتم دور و برم رو نگاه می کردم که یه زن و مرده رو دیدم

آخی فکر کنم تازه بچه به دنیا اومده بود آخه خیییلی کوچولو و ناز بود

همین جوری داشتم نگاشون می کردم که آدرین اومد 

بستنی مون رو خوردیم 

 

از دید آدرین

آدرین:نظرت چیه برام یه قدمی بزنیم 

مرینت:امم موافقم

بلند شدیم تا یه قدمی بزنیم 

منم دست مرینت رو گرفتم 

مرینت سرخ شده بود

ولی من خودمو زدم به کوچه علی چپ یا شایدم راست 

داشتیم قدیم می زدیم 

که دیدم مرن همش داره به یه جا نگاه می کنه 

آدرین:به کجا نگاه می کنی 

مرینت:خب راستش به اون زن و مرده که یه بچه بغلشونه بهشون خیلی گوگوله

آدرین:پس بچه دوست داری؟

مرینت:خب راستش اره خیلی بامزن آدم دلش می خواد بچلونتشون 

رفتم جلوی مرینت وایسادم 

آدرین:مرینت میشه ازت یه در خواستی کنم 

مرینت:البته چرا که نه

جلوش زانو زدم 

حلقه رو از جیبم بر آوردم و جلوش گرفتم 

آدرین:مرینت با من ازدواج می کنی؟

مرینت از خجالت قرمز شده بود 

مرینت:اممم خب 

با نا امیدی سرم رو انداختم پایین 

مرینت:بلهههه

خوش حال شدم و حلقه رو کردم تو انگشتش 

و بلند شدم یه لبخند ملیح زدم و سرت رو بردم جلو و...(خودتون بهتر می دونید)

ازش جدا شدم

و آروم بغلش کردم 

و بعد دستش رو گرفتم 

آدرین:چند سال دیگه ما هم صاحب بچه می شیم به دختر یا پسر خوشگل بازی گوش 

مرینت لبخند زده بود قرمز شده بود