
عشق شکسته s2 p28(گذشته ای شوم:بخش11:جنگل جادو1)+ الین برگشت.

هایی من برگشتم. این پارت به مناسبت سال نو هست. شاید فعالیتم کم بشه ولی نگران نباشید. خب میدونید خانواده ی بزرگ داشتن همینه دیگه. باید کلی ادم رو ببینی و... دیگه سرتون رو درد نیارم. برید ادامه.
******************************************************************************ادامه************************************************************************************
آنچه گذشت:
: کسی از امید حرف زد؟ چه چرندیاتی. درست مثل اینکه دارم دعوای چند تا بچه رو تماشا میکنم.
***&&&***
باشه. به هر حال اینجا موندن زیاد لطفی نداره.
***&&&***
: شرمنده بچه ها به نظر ماشینمون پنچر شده.
***پایان انچه گذشت***
: شرمنده بچه ها به نظر ماشینمون پنچر شده.
: همه حالشون خوبه؟
لیسا: ما خوبیم مامان. نگران نباش.
یکی از خواهرای حسود الناز: ولی لباسا و مدل موهای الناز و لیزا اصلا خوب نیستن. خیلی چروکن.
الناز: اوه این؟ اینکه چروک نیست این چین لباسه. البته فک کنم.
جین: حالا هر چی. به هر حال مشکل بزرگتر ما اینه که ماشینمون فعلا پنچر شده.
الناز: یوهو جنگل گردی.
جین: صبر کن ببینم بچه. مگه نمیدونی اینجا جنگل جادوئه و هر اتفاقی میتونه توش رخ بده؟
لیسا: ولی بیشتر از اینکه شبیه جنگل جادو باشه شبیه یه پارک جنگلیه. چیزی به اسم جنگل جادو وجود نداره.*لیزا با شتاب از کنارش رد میشه* لیزا!
جین: لیزا! کجا داری میری؟!*الناز هم با سرعت را کنار انها رد میشود* الناز! فکر کردی داری چیکار میکنی؟؟
الناز: من باید برم دنبالش. لیزا جان ترسیده.
جین: هوی صبر کن... این بچه واقعا زبون نفهمه.
پدر الناز: اشکال نداره یکم تو اینجا گشت بزنید جنگ جادو با ادمایی که مثل شما قلبشون پاکه خوب رفتار میکنه و ازتون محافظت میکنه.
امیر رضا: ببینم بابا قلب تو پاکه؟
پدر الناز: نه مثل شما ولی خب خیلی هم تیره و تاریک نیست. خوب یا بد قلب من مثل بیشتر انسان هاست.
جین: به هر حال به نظر ترسیده می امد.
*توی جنگل*
الناز: لیزا جان؟! چی شده؟!
لیزا: الناز؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
الناز: اومدم برت گردونم به نظر ترسیده میای.
لیزا: نمیفهمی؟ من دارم خودم رو ازتون دور میکنم تا تو و بقیه اسیب نبینید ...اههههههه (پاش از روی شاخه درخت لیز خورده برای همین می افته)
الناز: لیزا جان؟*میره پیش لیزا* لیزا جان حالت خوبه؟
لیزا: اییی*یه موجود عجیب از اسمون ظاهر میشه* الناز مواظب باش!
الناز: چی؟*نگاه به بالا*اون دیگه چیه؟
: در اسمان های یخ زده برقص . ای رقصاننده ی مرگ.*یک تکه یک بزرگ اون اژدها رو منجمد میکنه(چیزی که الناز از دیدنش متعجب شده و لیزا ازش فرار کرده یه اژدهاست.)*
الناز: امممم؟ ممنون! ادم عجیبی که نقاب زدی....ادامه دارد....
به نظرتون اون کیه؟ و چه ربطی به داستان داره؟ برای فهمیدنش لطفا مارا دنبال کنید.