بکلیک

منبع

هایی من برگشتم. این پارت به مناسبت سال نو هست. شاید فعالیتم کم بشه ولی نگران نباشید. خب میدونید خانواده ی بزرگ داشتن همینه دیگه. باید کلی ادم رو ببینی و... دیگه سرتون رو درد نیارم. برید ادامه.

******************************************************************************ادامه************************************************************************************

آنچه گذشت:

: کسی از امید حرف زد؟ چه چرندیاتی. درست مثل اینکه دارم دعوای چند تا بچه رو تماشا میکنم.

***&&&***

باشه. به هر حال اینجا موندن زیاد لطفی نداره.

***&&&***

: شرمنده بچه ها به نظر ماشینمون پنچر شده.

***پایان انچه گذشت***

: شرمنده بچه ها به نظر ماشینمون پنچر شده.

: همه حالشون خوبه؟

لیسا: ما خوبیم مامان. نگران نباش.

یکی  از خواهرای حسود الناز: ولی لباسا و مدل موهای الناز و لیزا اصلا خوب نیستن. خیلی چروکن.

الناز: اوه این؟ اینکه چروک نیست این چین لباسه. البته فک کنم.

جین: حالا هر چی. به هر حال مشکل بزرگتر ما اینه که ماشینمون فعلا پنچر شده.

الناز: یوهو جنگل گردی.

جین: صبر کن ببینم بچه. مگه نمیدونی اینجا جنگل جادوئه و هر اتفاقی میتونه توش رخ بده؟

لیسا: ولی بیشتر از اینکه شبیه جنگل جادو باشه شبیه یه پارک جنگلیه. چیزی به اسم جنگل جادو وجود نداره.*لیزا با شتاب از کنارش رد میشه* لیزا!

جین: لیزا! کجا داری میری؟!*الناز هم با سرعت را کنار انها رد میشود* الناز! فکر کردی داری چیکار میکنی؟؟

الناز: من باید برم دنبالش. لیزا جان ترسیده.

جین: هوی صبر کن... این بچه واقعا زبون نفهمه.

پدر الناز: اشکال نداره یکم تو اینجا گشت بزنید جنگ جادو با ادمایی که مثل شما قلبشون پاکه خوب رفتار میکنه و ازتون محافظت میکنه.

امیر رضا: ببینم بابا قلب تو پاکه؟

پدر الناز: نه مثل شما ولی خب خیلی هم تیره و تاریک نیست. خوب یا بد قلب من مثل بیشتر انسان هاست.

جین: به هر حال به نظر ترسیده می امد.

*توی جنگل*

الناز: لیزا جان؟! چی شده؟!

لیزا: الناز؟ تو اینجا چیکار میکنی؟

الناز: اومدم برت گردونم به نظر ترسیده میای.

لیزا: نمیفهمی؟ من دارم خودم رو ازتون دور میکنم تا تو و بقیه اسیب نبینید ...اههههههه (پاش از روی شاخه درخت لیز خورده برای همین می افته)

الناز: لیزا جان؟*میره پیش لیزا* لیزا جان حالت خوبه؟

لیزا: اییی*یه موجود عجیب از اسمون ظاهر میشه* الناز مواظب باش!

الناز: چی؟*نگاه به بالا*اون دیگه چیه؟

: در  اسمان های یخ زده برقص . ای رقصاننده ی مرگ.*یک تکه یک بزرگ اون اژدها رو منجمد میکنه(چیزی که الناز از دیدنش متعجب شده و لیزا ازش فرار کرده یه اژدهاست.)*

الناز: امممم؟ ممنون! ادم عجیبی که نقاب زدی....ادامه دارد....

به نظرتون اون کیه؟  و چه ربطی به داستان داره؟ برای فهمیدنش لطفا مارا دنبال کنید.