وبلاگ لیدی باگ

 عکس داستان ممکن است تغییر کند 

با تشکر

.

.

.

پارت اول عشق حاصل تنفر

شباهت قلب ها ... عشق های ممنوعه ... عشقی که پایه اش از تنفره ...

شاید از همون اول درکت سخت بود ... 

من یک زندگی عادی داشتم اما با یک حرکت اشتباه توی دام ماجراجویی افتادم که شبیه یک بازی بود !

از زبان مرینت :

من : یا خود خداااا مدرسم دیر شددددد

رفتم و یونیفرم مدرسمو پوشیدم با عجله رفتم توی حال 

مامان : صبح بخیر دخترم 

بابا :صبح بخیر عسل بابا 

من : صبح همگی بخیر 

مامان : با عجله کجا 

من : به نظرتون کجا ؟ مدرسه دیگه 

که چشمام خورد به ساعت هنوز ساعت 6 بود پس هنوز وقت دارم صبحانه بخورم مدرسه ساعت 7 شروع میشه 

من یک دفعه از اون حالت نگرانی اومدم بیرون و همین طور روی میز نشستم تا صبحانه بخورم گفتم : اخییششش فکر کردم دیرم شده هه هه هنوز ساعت شیشه ههه هه هاا هه 

مامان : دخترم 

من همینطور که داشتم غذا میخوردم گفتم : جانم 

مامان : اصلا هول نشیا ولی ... 

من : وللیی؟؟؟

مامان : ساعت خرابه 

یک دفعه غذا پرید به گلوم : چی...ییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

آبم رو با سرعت نور خوردم و بدو بدو سوار دوچرخم شدم 

من : یااا قمر بنی هاشممممم جان هرکی دوست داری دیر به مدرسه نرستم 

من مرینت دوپنچنگ هستم یک دختر باهوش توی بهترین مدرسه ی فرانسه اما خب ....هر کسی کامل نیست درسته ؟

مدرسه ای که من میرم توسط یک فرد خرپول درست شده ... من در واقع به خاطر این وارد مدرسه شدم چون اصلا لازم نیست پول بدی و با بهترین امکاناته و راستی فکر نکنید چون زیاد پول دار نیستم مثل این فیلم ها همه من رو مسخره میکنن ... هه اصلااااا تازه خیلی هم معروفم و اصلا توسری خور نیستم .... من با تلاش به اینجا رسیدم نه مثل این خرپول ها که بدون هیچ زحتمی به این جا رسیدن ! خلاصههههه این یک فیلمم نیست این واقعیتههه !

رسیدم به مدرسه یا بهتره بگم کاخ ... یا حضرت یاتوی کبیرررر هیچکی توی حیاط مدرسه نیستتتت ( اخ که چقدر لحظه ی بدیه ... نگین که تا حالا تجربش نکردید که دیگههه.....با هم پشت دستتت )

بدووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

ماشالله انقدر مدرسه بزرگه که فقط دو ساعت طول میکشه برم سر کلاس 

بلخره کلاس رو پیدا کردم میخواستم با کله برم تو که یادم اومد اینجا مدرسه ی خرپول هاست پس با ارومی در زدم

معلم : بفرمایید تو 

من : سلام ... شرمنده دیر رسیدم

معلم : از شما بعیده 

ادرین  : هه ! همچینم بعید نیست 

ادرین اگرست پسر اول مدرسه یا بهتره بگم رقیب من !

معلم :  اقای اگرست ! این چه طرز برخورده 

من یک نیش خندی زدم و گفتم : هه ! همچینم بعید نیست 

نیشخند اگرست محو شد و جاش عصبانیت شکل گرفت 

الیا : خدایااا باز شروع شدد

نینو : ای بابا پسر این دو تا نمیتونن یک روز به هم تیکه نندازن ؟؟؟

معلم جوری که انگار دیگه جونی براش نمونده رو به من گفت : میشه لطفا بری بشینی ؟

ادرین : هه هه نگاه کن دیگه سنسی باید بهت دعوت نامه که بری بشینی سرجات 

من : هه به این میگن احترام چیزی تو نمیفهمی جناب اگ-رست ( اسمش رو تیکه گفت ) 

معلم : خدایا لطفا منو بکش 

رفتم سرجام نشستم 

معلم : خب بلخره ادامه ی در__

که دوباره در زدن .... دبیرمون جوری که میخواد خودش بکشه گفت : بفرمایید توو

که خانم کیتا وارد شد ... خانم کیتا معاون بد اخلاق مقرراتی مدرسه بود که با من میونه ی خیلی خوبی نداشت :  قراره دانش اموزان نخبه ی مدرسه رو دو هفته ی دیگه مدرسه ببره اردو 

همه ی بچه ها خوش حال شدن 

خانم کیتا : البته برای کسب اطلاعات و درس 

که هممه ی بچه ها دوباره پوکر شدند .... اون ها هم پول دار بودند اما حداقل خیلی مغرور نبودند اما اون پسره .... اگرست .... مغرور و سادیسمیه .... خدااااااااا دوست دارم نسلش مثل داینسور ها منقرض شههههه

 خانم کیتا : فقط هم ده نفر میرند ..10 نخبه از تمام نخبه های مدرسه .... اینطور بگم ... بهترین ها !!!

لیست رو میخونم : 

از بهترین ها شروع میکنم .... 

این فقط لیست برگیزیده ها در اردو بود اما بازم ارزش داشت .... اصلا ممکن نیست از اون پسره اگرست ببازم !
ذهن ادرین * عمرااا از اون دختره ببازم !

در رتبه ی اول 

......

......

.......

....

مرینت دوپنچنگ و ادرین اگرست

این بار هم هر دو در رتبه ی اول بودند 

من و ادرین  : چییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟

من و اگرست به هم با تنفر نگاه کردیم و رعد هایی از نگاهمون بیرون زد ...

الیا : فقط به نظر من اینجا یکدفعه ای خیلی سرد شد  ؟؟؟ تازه که تابستون داره میشه 

معلم جوری که دیگه انگار میخواد همینجا طناب دار دست کنه و خودشو بکشه رو به خانم کیتا گفت : ببخشید من میتونم استعفا بدم ؟

تمامممممممممم

نظر یادتون نرهههههه