لحظه های سخت P6

✯دخی کیوت✯ ✯دخی کیوت✯ ✯دخی کیوت✯ · 1400/12/27 23:14 · خواندن 3 دقیقه

اینم لحظه های سخت پارت ۶ 

مهسا جون عکس کاورش رو حورا واسم میفرسته میزارم🤗

لحظه های سخت پارت ۶

پارت ۶
تو راه بودیم یادم افتاد باید هدیه بگیریم
که از شانس خوبم همون موقع یه طلا فروشی به چشم خورد....
سریع جیغ زدم: وایسسسسااااااا
بیچاره آدرین انقدر ترسید که درجا هم ترمز کرد هم قلبش وایساد😂
آدرین: چی شده؟
مرینت: یعنی من از دست تو در عجبم خوبه تا حالا خرید کادوی تولدم یا سالگرد ازدواجمون یادت نرفته😐
آدرین:😊😁😁....حالا میخوای چی بگیری؟
مرینت: ۲ سکه 
آدرین: 🙂👍🏻موافقم
مرینت: پس بریم...
رفتیم تو.....
سلام کردیم و دوتا سکه با ۲ تا پاکت مخصوص خریدیم اومدیم سوار ماشین شدیم...

۱۵ دقیقه بعد.....

رسیدیم...سلام کردیم و آلیا رو بغل کردم...
از هیجان دیگه سکوت معنایی واسم نداشت دلم میخواست ۲ هزار بار بگم این بهترین اتفاق زندگیمه...
مرینت: وای آلیا خیلی خوشحالم افتتاحیه کافه ی تو با اولین جشنواره ی برند من😍.امیدوارم همیشه پیشترفت کنی 🥰🥰
آلیا: ممنون عزیزم😘منم همینطور💋امیدوارم سر راه توهم دائم پیشرفت قرار بگیره
طرفدار های آلیا کافه رو پر کرده بودن
نشستیم روی یکی از میز هایVlP شون
قبل از اینکه گارسون بیاد ۲ تا سکه ی هدیه شونو گذاشتم روی میز برای نینو رو جلوی نینو و برای آلیا هم جلوی خودش
آلیا: ممنونم واقعا لازم نبود شماها خودتون برامون با ارزش هستید❤️
مرینت: نه بابا این چه حرفیه باید برات بیشتر از اینا میزاشتم دیگه عجله ای شد
درحالی که داشتم به آلیا دل میدادم و قلوه میگرفتم😂و نینو و آدرین بهمون میخندیدن😐گارسون اومد و گفت: سلام خیلی خوش آمدین. چی میل دارین؟
منو رو از گرفتم....
آدرین: هرچی خانم بگه
مرینت: کافه گلاسه با کیک توت فرنگی
گارسون: حتما
آلیا: تا کافه گلاسه و کیک تون آماده بشه من و مرینت میریم بیرون.
پاشدیم رفتیم توی حیاط کافه...
آلیا: خب چه خبرا؟
مرینت: اگه از جشنواره میخوای بپرسی با وجود کلوئی افتتضضضااااح😐
+دقیقا. من درگیر لایو شدم نتونستم ازت چیزی بپرسم یا کاری انجام بدم
-اصلا کلوئی هدفش من بودم هی میگفت مسخره است لباست و...
+اره دیدم با عصبانیت اومد بیرون
-وای انقدر اعصابم خورد شد که نگو 
+پس از انرژی ت هم کاسته شده بود سر کلوئی
-منظورت چیه؟
+گفتی میخواستم بخوابم جنابعالی مزاحم شدی خب یه بار بگو کلوئی خسته ام کرده دیگه😐
-از ۵ صبح در حال کار کردن بودم
+حرفی ندارم😁...حالا از کلوئی بگو؟
-اگه میخوای از کلوئی بشنوی فقط دعوا و لج کردنش واسم مونده از نظر خودش خیلی دلتم بخواد😐
+اره نباید انتظار دیگه میداشتم
- راستی بهت گفتم که امشب امیلی گفته بریم خونشون نمیدونم چی میخوان بگن؟
+خب شاید هدیه ای میخوان بدن یا مثلا میخوان یه چیز مهمی بگن تو به هر حال تو و آدرین براشون خیلی مهم هستید.خودت میدونی که تو جای دختر نداشته شون و....
-نمیدونم....حالا خیلی مهم نیست تو از خودت بگو

سی دقیقه بعد....
بعد از کمی صحبت رفتیم نشستیم و کیک و کافه گلاسمونو آوردن....

یک ربع بعد‌....
خداحافطی کردیم و سوار ماشین شدیم...
کمی بعد...
رسیدیم...
پیاده شدیم زنگ رو زدیم..
امیلی: کیه؟
مرینت: ماییم🙂
امیلی: عع سلام بفرمایید....
رفتیم تو سلام کردیم و ازمون پذیرایی شد...
آدرین: خب چی میخواستید بهمون بگید؟.
آدرینه دیگه🤭

منتظر باشید...

ببینم به بخش مورد علاقم میرسه بالاخره یا نه😑