
p3_Familiar love

عشق آشنا،پارت سوم
لایک و کامنت فراموش نکنید🌸🌱
روی نیمکت پارک نشسته بود...سرش را روی کیف کهنه و قدیمی اش گذاشته بود و آرام و بی صدا اشک می ریخت...
پارک خلوت بود،همه ی بچه ها به مدرسه رفته بودند...همه به جز مرینت
زنگ مدرسه ی روبروی پارک خورد،مدرسه ای که آدرین در آن تحصیل می کرد.مرینت همان طور که دانش آموزان را تماشا می کرد آدرین را دید که به دختری گفتگو می کند.دلش میخواست بداند به آن دختر چه می گوید.
آدرین با دختر خداحافظی کرد و یواشکی گونه اش را بوسید.سپس به سمت پارک آمد.مرینت بلند شد که برود ولی دستی را روی شانه اش احساس کرد.
به صاحب دست خیره شد،چشمان سبز زمردی با موهای طلایی و پوست سفید...
آدرین بود که به او خیره شده بود...
برگشت و آرام گفت:س..سلا...سلام
آدرین با لبخند گفت:سلام خانم کوچولو
مرینت می دانست از حرص او این را می گوید،آرام و بدون هیچ عصبانیتی لب زد:این لقب رو دوست ندارم.
آدرین که از جواب مرینت تعجب کرده بود گفت:باشه،ولی من این اسم رو دوست دارم.
_میتونی...م...مری صدام..صدام کنی
+مری؟باشه
_ممنون
آدرین روی نیمکت نشست و مرینت هم با کمی فاصله کنارش نشست...
+از خودت برام بگو
_من..من مرینت..هستم.پدر و...مادرم ترکم...کردن چون...چون پدرم خلافکار بوده...مادرم رو به زور زن خودش کرده...و من...مادرم من رو...نمیخواست...چون...چون من از پدر خلافکارم هستم.
آرام اشکی بر روی گونه اش سر خورد.
ادامه داد:من ۱۴ ساله هستم.مدرسه...مدرسه نمیرم و...کسی رو ندارم...تو پیلوت یک...خونه ی قدیمی زندگی...میکنم.چیز خاصی ندارم.
+من هم آدرین آگراست هستم،پدرم من و مادرم رو ترک کرد و ما به پاریس اومدیم.ما در اصل در نیویورک زندگی می کنیم.مادرم چون اشپز بود در یک رستوران کار پیدا کرد و الان یک خونه ی ویلایی خارج از شهر داریم و...من کلی...دوست دارم،یک دوست دختر هم دارم.اسمش الویاست،ویا صداش می کنم.
_آهان
مرینت دوست داشت جای آدرین باشد،شاد و بی غصه...ولی او فقط ظاهر آدرین را می دید.اگر می دانست درون آدرین چه گونه است هرگز دلش نمیخواست جای او باشد.
چون آدرین در درون از این همه ثروت متنفر بود.متنفر...