Without mother 💔 part 3 tentative بی مادر پارت ۳
ادامه پلیز
آری عاقبت اش را مادر مهربان مرینت کوچولو ۵ ساله خبر نداشت . نه عاقبت خودش را خبر نداشت و نه عاقبت دخترک را . به او میگفتند نیویورک برای همه شغل هست و هیچ کس نیست که بی کار بمونه. فرزند ۵ ساله خود را در هتل گذاشت و رفت به نیویورک .
***********
۳ سالی می شد که مری آنجا بود . همه به او مری میگفتند. او الان ۸ ساله بود و الان هر پسر و دختر ۸ ساله ای الان باید کلاس دوم دبستان می بود ولی مری در خانه در حال تمیزکاری . کلویی ۱۱ ساله بود و کلاس پنجم و همسن مری بود او هم کلاس دوم بهترین دبستان پاریس بود. اتاق مرینت همان اتاق زیر شیروانی بود . او دیگر به عنکبوت ها و حشرات موزی عادت کرده بود. او ختربچه ای عینکی بود ولی آنقدر ب صورتش مشت زده شده بود که عینک اش خرد شده بود و با چسب تکه هایش به هم چسبانده شده بود. لباس های قدیمی کلویی را هم می پوشید. همیشه غذای مانده مهمان های دیگر هتل را می خورد .
اما روزی که یک نامه مرموز دیگر برای مرینت آمد و آن را باز کرد درونش یک دسبند از مروارید های زیبا بود ! اصلا فکر نمی کرد که برای او همچین هدی ای بیاورند! بسیار غیر منتظره ! به بند دسبند درون پاکت یک کاغذ با نخ آویزان بود و نوشته بود برای تو مرینت دوپن چنگ . خواندن را از مادرش در ۵ سالگی یاد گرفته بود ولی بلد نبود بنویسد.
چشمان آبی روشن او برق زد و موهای بلند و بلوند رنگش را از خوشحالی به پشت گوش انداخت و دستبند را به دستش انداخت ولی هنوز ۱۰ دقیقه نشده بود که دستبند در دستان ظریف و لاغر او بود که کلویی و اما ان را دیدند و به خانم بورژوا گفتند. اما از به مادر می گفت :مامان حتما دزدیده ! اون رو بده به من ! من اون رو میخوام ! گلویی میگفت : اما بس کن اون مال منه ........
منتظر پارت بعدی باشید و با لایک و کامنت هاتون انرژی بدین