
جون من دوباره بخند! P5

سلااااام ، خوبید؟ خوشید؟ سلامتید؟😐😁🫀❤️
بفرمایید پارت جدید...
جون من دوباره بخند!🤍 P5
*با سکندری آلیا به خودم اومدم و سریع چشم قربانی زیر لب گفتم و احترامی رو به سرهنگ نور چشمم تقدیم کردم...*
سرهنگ به سردی سرش رو تکون داد و با یه زود بیا دفتر رفت.
نفس حبس شدم رو با صدای بلند بیرون فرستادم و یه دفعه به سمت آقای اگراست یا همون مردک خودمون چرخیدم و حرصی غریدم
- تو کی باشی که ارشد من این قدر به خاطر رفتار من با شما منو سرزنش میکنه؟
نیشخند بی مزه ای به روم زد و روش رو ازم گرفت...
منتظر بهش زل زدم که... هیچی نگفت|:
- هوی آقای مردک با تو ام
نیم نگاهی به روم انداخت و پوزخند زد
- چرا پوزخند میزنییی؟! من فقط سوال پرسیدم خر! الان سرهنگ من رو میکشه!
+ من گفتم که یه فرد مهمیم! شما تو کف موهام بودید!
- من هیچم تو کف اون موهای زشتت نبودم ، کاری نکن همین وسط اداره بپرم جـِ...
آلیا سریع دست رو دهنم گذاشت و بازوم رو کشید ، زیر لب تند تند گفت
آلیا- بیا برو پیش سرهنگ...
اخمالو سری تکون دادم ، پر غیض به مردکی که واسم ابرو بالا مینداخت خیره شدم و همونطور که دو انگشتم رو به چشمام اشاره میزدم و مستقیم میخواستم تو چشماش بکنم گفتم
- وای که خوبه رفتار تو هم به سرهنگ بگم آقای مردک پرو! بیشعور! واس من شده خود شیرین! چرا اصلا رفتی چغلی من رو به سرهنگ کـردی؟!
دستاش رو ریلکس توی جیبش کرد و دوباره از اون لبخند های فلج شدش (پوزخند) به روم زد ، دندون قروچه ای کردم رو حرصی رو ازش گرفتم.
سریع به سمت اتاق سرهنگ رفتم و جلو درش ایستادم.
آب دهنم رو نگران و ترسیده قورت دادم ، من از سرهنگ نمیترسم!
از اینکه درجه ام واسه بی احترامی بیاد پایین نمیترسم!
من از این میترسم که سرهنگ به مامان خانم بگه من چه غلطی کردمممم... خب من چی کار کنم؟!
قیافه این مردک به آدم معروفا نمیخوره!
چند تقه به در زدم که صدای سرد سرهنگ اومد
سرهنگ- بفرمایید...
سریع در رو باز کردم و همون جلو در احترامی گذاشتم و در رو آروم بستم
- بفرمایید سرهنگ چه کاری با من داشتید؟!
سرهنگ- مرینت میدونی با چه کسی در افتادی؟
با چشمای گرد سری به نشونه نه تکون دادم که ادامه داد
سرهنگ- پدر آقای آگراست یکی از بهترین طراحان لباسه!
چشمام رو ریلکس با حرفش بهم بستم و گفتم
- خب همین؟!
سرهنگ اخمی به بی احترامیم کرد که لبخندم رو با 32 دندونام رو گشاد کردم|:
سرهنگ- خود آگراست هم که خیلی نفوذ داره...
دِ جون بکن چی کارس این مردک پروی زشت؟!
منتظر به دهنش که هر لحظه باز تر میشد زل زدم که یه دفعه... هَچوووو
بعلی عطسه ای با زلزله 7 ریشتری کردن!
~~~~~
و این پارت هم به اتمام میرسد❤️😁
چَگونه بود این پارت؟☺️💕🌷