سناریو عاشقانه پارت 12

Delaram Delaram Delaram · 1400/12/15 13:14 · خواندن 4 دقیقه

رمان سناریو عاشقانه پارت 12 تقدیم نگاهتون💕

سناریو عاشقانه💕

پارت 12💌

مرینت...
فرانسه °°°
پاریس~~~
چشم بسته رو برگ های نارنجی و قرمز درختا قدم می زدم 

از شدت دلتنگی هایم به در خت های باران زده پناه اورده ام

دلتنگ شده ام

نمیدونم ! شاید برای تو!؟

یا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشت!!

از ایـــــنجا

صدایت میـــــکنم !

تو از آنــــــجا بغلم کن !

دلــــم از درد دلتنگی  هر لحظه فشرده تر می شد   
نوک بینیم و گونه هام از سرمای پائیز یخ بسته بود اما اهمیتی نداشت!
چرخی دور خودم زدم و به پائیزُ قشنگی هایش چشم دوختم
پائیز هم درست مثل قلب بی چاره من دلتنگ بود!
 بارونی که نم نمک رو موهام می نشست برام حکم مادری مهربان بود که کودکش رو نوازش می کند
فصل پائیز رو دوست داشتم
مثل حال و هوای خودم بغض آلود بود
برگ های زرد و قرمز که خش خش صدا می دادن خبر از 
مرگ برگ ها زیر پای رهگذران خسته می داد
پائیز هم آمیخته از حس تنهایی و درد بود
سردِسرد
به درختای سر به فلک کشیدو برگ هایی که رقصان به پائین ریخته می شد 

چشم دوختم و سعی در جلا دادن قلب خستم داشتم!
همینطور که قدم می زدم موهام گیر کرد به شاخه درختی که کنارم بود 
با ظرافت مشغول در آوردن موهام از لای شاخه درخت شدم موهای بافته شدم رو  روی شونه سمت راستم رها کردم با دیدن موهای بافته شدم  چشمام رنگ غم به خودشون گرفت و دوباره هوس باریدن کرد
شنیده بودم
دخترای عاشق
موهاشون پریشون و رهاست
می رقصدُ در نسیم تاب میخورد 
حالا من ،موهایم رو بافته ام
در اصل غم هایم رو بافتم ام
 یکی رو  ،یکی زیر...
و تو که از دنیا من بی خبری!؟،می زاری 
به حساب دخترانگی های ،صورتی ام..
چشمام تار شدُ دلتنگی دوباره به دلِ غم زده ام سر زد
لیز خورد اشکِ
دل تنگی ام
از پلک لحظه
بر گونه ی احساسم
به دستانم گره زدم و محکم رو قلبم کوبیدم 
-دوست نداره چرا نمی فهمی؟!
رو نیمکت‌ نارنجی ته پارک جا گرفتمُ زانو هامو تو بغلم فشردم
سرمو رو پاهام گذاشتمُ چشمامو بستم یادو خاطر پسرک خودخواهم به ذهن و جونم دوباره رسوخ کرد 
 ذهنم آشفته شد ولی قلبم آروم 
ادرین شده بود  
تمام زندگیم ، هستیم ، جونم
میدونم ڪه
شاید هیچوقٺ بهش نرسم
ولے همین ڪه
فڪر ڪردن بهش آرومم میڪنه
بهترین حسِ دنیاست و برای دل بی قرارم کافیه
سرمو به پشتی نیمکت تکیه دادمو اجازه دادم قطرات بارون صورتم رو نوازش کنن
-بدون من خوش می گذره مادام؟
سرمو جوری به طرفش چرخوندم که گردنم رگ به رگ شد و ناله ضعیفی از لبام خارج شد !
کت چرم بلندی به تن داشت و چشماش می خندید !
کنارم جا گرفت و شونه هاشو به سمت بدنش کش اوردُگفت 
-پاریس خیلی سردتر از نیویورکِ
 و با  غر غر شال گردن پشمیش رو روی گردنش صاف کرد  خشک شده حرکاتش رو با چشمام دنبال می کردم و زبونم بند آمده بود
لب زدم 
-اینجا چیکار می کنی؟!
لبخند موذی زدو صورتش و نزدیکی صورتم آورد جوری که بینش به بینی سرخ شده از سرمام میخورد مثل خودم لب زد 
_فکر کردی به این راحتی از دستم راحت شدی مادمازل؟!
با شُک نگاش کردم که پاشدُ دستش رو سمتم دراز کرد با کمی مکث دستهای یخ کردم رو تو دستاش که دستکش زخیمی پوشونده بودش گذاشتمو پاشدم 
دو دستم رو تو دستش گرفت و نوچ کشداری گفت یکی از دستام رو رها کردو یکی از دستکش های تو دست خودش رو در آورد دستکش رو تو دستام فرو کردو  گفت 
-حالا بهتر شد
اون یکی دستم رو بالا آوردم که زد رو دستمُ با لبخند شیطونی گفت 
-به یکیش  راضی باش!
 با خجالت دستم رو پشتم قایم کردم که قهقهه سرشار از لذتش به هوا رفت دست بردو دستی که دستکش به تن نداشت رو از پشتم بیرون آوردُ
 رو پشت دستم بوسه کوچیکی زدو تو جیب کتش فروش برد و دستشو تو دستام قفل کردُ شروع کرد به قدم زدن 
قلبم چند ثانیه نمی زد چند ثانیه بعدش شروع می کرد به تند زدن جوری که خودمم شکه می کرد تو دلم قند می ساییدن از این حرکاتش و هربار دلم ضعف می رفت  دستام رو محکم تو دستاش فشردادُاز جیبش در آورد دوتا دستم رو محکم گرفت و شروع کرد به چرخیدن هردو با سرعت سر سام اوری می چرخیدیمُ بی اختیار می خندیدیم و این بارون بود که شاهد عاشقانه های رویایی مون بود
تو رو،
براے تمامِ روزهاے بدونِ دلتنگے
شبهاے بدونِ بغض ڪہ در همین نزدیکیست، میخاهم.
تو رو،براے عآشقانہ هاے بی وقت براے یڪ حال ِ غیرقابلِ وصف براے قهقهہ هاے از ته دلمون
براے قدم زدن در یڪ فصلِ پائیزے
و…
تو رو
براے تکرار نشدن تمامِ اشک هاے که ریختم ام میخآهم…!

♡♡♡♡♡♡♡

پایان پارت 12♡

امیدوارم لذت برده باشید