خاطراتی از نو پارت6

Delaram · 09:34 1400/12/15

سلام پارت 6 رو اوردم

امیدوارم این پارت هم دوست داشته باشید و لذت ببرید💖

✨خاطراتی از نو✨

پارت6💌

از زبان ادرین ~~

رو لبه پشت بوم نشست پاهاشو تو شکمش جمع کرد  
خشک و مات برده به شهر شلوغی که پر از هرج و مرج بود  زل زدم
با همون لبخند و ارامش مختص به خودش ادامه داد:
_وقتی دیدم به خاطر همچین چیزه کوچیکی قصد خودکشی داری خیلی ناراحت شدم من برای چند دقیقه بیشتر زنده موندن حاضرم هر کاری کنم اما تو..
از لبه پشت بودم پرید پایین و سمتم امد سرشو کج کردو تا بتونه سر پایین افتاده من رو ببینه با همون لبخند قشنگش گفت :
_الان که نمی خوام بمیرم 
مشتی به بازوم کوبیدو گفت 
_بس کن اینطوری ماتم نگیر هنوز چند ماهی وقت دارم 
بعد دستاشو پشتش گره زدو بی توجه به من که قلبم زیر فشار در حال له شدن بود شروع کرد به قدم زدن
حالم خوب نبود فقط می دونستم با مرگ این دختر روح منم همراهش دفن میشه! 
چشمامو سمتش سوق دادم ایستاده بودو من رو با غم تماشا می کرو  چون حرکتم غیره منتظره بود چشمای لبالب اشکشو ازم مخفی کردو رو ازم برگردوند 
رو زمین نشستمو سرمو تکیه دادم به دیوار 
با دیدن من تو اون وضعیت لبخندش محو شدو امد کنارم نشست!
دستامو دستای گرمش گرفت و لب زد 
تو این دنیا میشه هنوزم با یکی عاشق بود!
من این حس. بی نظیر رو  باتو تجربه کردم
دنبال غیر از تو دیگه نمی گردم
من عاشق تو شدم چون دلت پاکه
تو معنی خوبی رو می فهمی
می بینی من عاشق دل پاکت شدم
غمگینی برام چون که دل رحمی
حرفاش برام سنگین تموم شد
قلبم نمی زد
دختر مهربونم رو تو اغوشم جا دادم و دیوونه بار گفتم; 
تو خوب میشی اره من میدونم حتما خوب میشی
آروم و بی سرو صدا تو بغلم موند چیزی نگفت
♡♡♡♡
مرینت با چشمای لبالب از اشکش خیره صورت کلافم بود
بلند شدمو کشیدمش تو بغلم 
-مرینت تموم شده اون روزا
با گریه پیراهنمو چنگ زدو گفت 
من برای خودم ناراحت نیستم برای تو ناراحتم که به خاطر من چقدر عذاب کشیدی
بیشتر تو بغلم فشردمش 
-نمی خواد ناراحت باشی از ناراحتی تو منم دلم قصه دار میشه
سرشو به نشونه باشه تکون داد و تند تند اشکاش رو پاک کرد
منتظر بهم چشم دوخت
****
شب و روز بیمارستان. بودم دیگه با تمام پرسنل بیمارستان آشنایی دارم و مادر و پدر مرینت منو به عنوان دوست مرینت میشناسن و بهم اعتماد دارن شبا که اونا میرن من پیش مرینت میمونم
 بی قراری نمی کنه!
 فقط می خنده با من و سعی داره حال من رو بهتر کنه باید برعکس می بود ولی اون من رو آروم می کنه! شده مسکن این شبای غمگین من
لبخند می زنه اما پشتش درده برای خودش ناراحت نیست برای من که اروم و قرار ندارم بی تابه
میخنده و منو بیشتر وابسته خنده های دلرباش می کنه مگر من میتونم بعد از این بدون خنده هاش سر کنم؟
خبر داری که مردی 
روی لبخند تو شاعر شد؟
چراینگونه 
کافرگونه
بی رحمانه
می خندی.
 زیبای من؟
روزا می گذشت و مرینت بهتر می شد برای روند درمانش.و بهتر شدن حالش باید موهاش رو می زد 
****

وقتی که یه شب وارد بیمارستان شدم بیمارستان‌پر‌ازصدای‌جیغت ‌بود . .
مرینت با چشمای گرد شده گفت:
_من؟
_اره تو. .
_چرا؟
_میخواستن‌موهاتو‌بزنن‌‍
نمی زاشتی !
_ اخه چرا
با لبخند غمگینی گفتم:
_ چون من عاشق موهات بودم
****
حالا موهای پر پیچو تاب مرینت بود که با دستای خودم. باید می زدمش راضی نشد جز من کسی دیگه ای موهاش رو بزنه پیش قدم شدم برای زدن اون دریای پر موج
تو چشماش خیره شدم!

چشمای اسمونیش بازم مثل همیشه می خندید من فقط این چشم هارو می خواستم مو به چه کارم میومد ؟
دل رو  به دریا. زدمو 
از رو از کمی پایین تر از گوشش قیچی رو به حرکت در اوردم همین قدرم زیاد بود و به زحمت راضی شده بود !
موهاش که تا پایینی کمرش میومد پخش زمین شد!
 مرینت به من چشم دوخت این چند وقت فقط نگران من بود 
لبخند شیرینی بهش زدمو ربان صورتی که از قبل تو جیبم گذاشته بودم رو در اوردم
رو به روش ایستادمو گوشه ای از موهاش رو تو دستم گرفتمو ربان رو دورش پیچدم 
لبخندش عمق گرفت
دستی به موهاش کشیدو مظلوم رو به من گفت :
-زشت شدم نه؟
اخم کمرنگی بین دو ابروم نشوندمو سرمو خم کردم تا هم قدش بشم لبام رو به گوشش نزدیک کردمو 
گفتم:
_ همجوره خوشگلی
لبخندش عمق پیدا کردو چشماش درخشید
زمزمه وار گفت 
-خوبی؟
_دستمامو دور شونش حلقه کردم و حرف دلم رو به زبون اوردم
-لبخند که میزنی
مجذوبت میشم
با هر نگاه تو مغلوب میشم
حال منو نپرس وقتی کنارمی
هر وقت تو هستی حال من. است که خوب می شود

پایان پارت 6