💤فقط برای من برقص 💤p4

༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ · 1400/12/15 06:26 · خواندن 2 دقیقه

سلام 

پارت جدید 

کامنت و لایک فراموش نشه

خدمتکار  منو ب سمت  طبقه  بالا برد در یکی از اتاق ها رو باز کرد و لب زد ساعت ۳ وقت نهاره  سری تکون  داد و رفت  وقتی اتاق  کارم دهنم  باز موند  ی قاب عکس خیلی  بزرگ از مامان اونجا  بود س لباس اسپرت  خوشگل پوشیده بود باورم  نمیشد ر مامانم همچین  زندگی رو ب خاطر بابام از دست داد ...ینی  الان دارن چی کار میکنن  آها کشیدم  و چیزی نگفتم قول میدم ی روزی برگردم  و انتقام تمام  کار هایی ک با من کردن  رو بگیرم..نمی دونم  کی خوابم برد اما با صدای مامان بزرگ بیدار  شد با لبخند دل فریبی نگاهم میکرد متقابل لبخند زدم.....خسته بودی برای ناهار  بیدارت  نکردم پاشو لباسات  رو عوض کن بریم شام  با تعجب بهش نگاه کردم و گفت:" مگه ساعت چنده؟....گفت: ۸.....سری تکون  دادم و چیزی نپرسیدم.......لباس تو کمد هست  مامانت  اسپرت دوست داشت حالا اگه لباس دیگه ای خاستی  فردا برو تشکری کردم  و تصمیم گرفتم در باره اونا صحبت نکنم می تونستم  غم تو چشماش  رو ببینم  بهش گفتم : چی صداتون  کنم؟گفت: اسمم نوراست ربهم بگو مامان  نورا...وقتی میگی  مادر بزرگ احساس  پیری میکنم سری تکون دادم و چیزی نگفتم

بی حرف غذامون  رو می‌خوردیم  ک شروع کرد ب سوال پرسیدن: چه رشته ای میخونی ؟-

 

_سال اول دبیرستان  رشته تجربی 

_رشتتو  دوست داری؟

لبم رو گاز گرفتم  من قرار بود اینجا زندگی کنم پس بایر صادق باشم

_راستش نه اما خانواده ام.....

_-متوجه شدم...خب الان چه رشته ای میخوای بخونی؟

کمی فکر کررم: نمیدونم ..مثلا طراحی  دکوراسیون  داخلی 

سری تکون داد و حرفمو  تایید  کرد و با کنجکاوی  پرسید  " رقص دوست داری؟؟

با این حرفش چشمام  درخشید  و اون متوجه شور و علاقه من شد.....گفت: خب باید ی تغیراتی  بهت بدیم 

با کنجکاوی  گفت : چ تغیراتی؟

لب خندی  زد و گفت  ب زودی میفهمی ....تا ب حال دوست پسری داشتی؟

سریع گفتم:  نه ب خدا من همچین دختری نیست حتی رست کسی بهم نخورده 

لب باز کرد و با صدایی  که رگه  ها خنده  داشت گفت: باشه خب چرا هول میکنی

چیزی نگفتم  و ب ببخشیدی  اکتفا  کردم 

 

 

 

 

پایان پارت جدید 

کامنت  و لایک یادتون نرهههههه