جون من دوباره بخند! P1

𝖐𝖎𝖑𝖑𝖊𝖗 𝖌𝖎𝖗𝖑 𝖐𝖎𝖑𝖑𝖊𝖗 𝖌𝖎𝖗𝖑 𝖐𝖎𝖑𝖑𝖊𝖗 𝖌𝖎𝖗𝖑 · 1400/12/14 23:37 · خواندن 4 دقیقه

سلام🙂✨

ببخشید یه مدت فعالیت نکردم یعنی فقط توی سایت یه پست گذاشتم😐💔 

خب ولی با یه رمان اومدم...

رمان: جون من دوباره بخند!​​​​​​

یه رمان هیجانی ، پلیسی و کمی طنزه و خب پر از نقص!

پس اگه خام و پر اشکال بود ببخشید ☺️🌼✨

مقدمه:

نگاهت را دوست دارم...طوری که به خاطرش برایت جان میدهم...

لبخندت را دوست دارم...حتی جانم را فدایش میکنم...

حرف هایت هم دوست دارم ولی...

مگه جونم علف خرسه که تند تند جون بدم؟ |:

🤍☁️🕊️

منگ به آلیا که مثل منگل ها ابرو بالا مینداخت و بشکن های بی صدا جلو صورتش میزد خیره شدم ، خدا شانس بده وسط عملیات عقلش رو از دست داد؟

حالا من تو این غربت تنهایی با یه دیوونه زنجیری که بشکن  میزنه و بندری میرقصه چیکار کنم؟

وای خدا دیروز هم رفتم کلی لباس خریدم یه پاپاسی هم تو کارتم ندارم... دست زیر چونم زدم و رو از آلیای منگل شده گرفتم و زیر لب گفتم

- به بابا زنگ بزنم بگم آلیا دیوونه شده پول کم دارم؟ 

زیر چشمی بهش که خودش رو داشت با پیس پیس کردن های زیر لبی جر میداد نگاه کردم و ادامه دادم

- نچ ارزشش رو نداره! واس خودم پول بگیرم پربرکت تره!

با برخورد شیٔ پارچه مانندی رو سرم انگار که حمله کرده باشن سریع با حالت دفاع از جام پریدم و اسلحم رو از غلافش که گیر داشت به زور خارج کردم و مثل پلیس های جدی دور و برم رو نگاه کردم که...

آلیا- بشین مرینت الان با این خنگ بازیات لو میریم!

گیج بهش زل زدم و کج شدم

- ولی آلیا چیزی رو سرم پرت شد مطمئنم دشمن مطلع شده حتما جامون هم لو رفتـ...

آلیا وسط حرفم محکم سیلی ای به صورت خودش کوبید و با حالت زاری من رو مثل تفاله چای به سمت بوته ای که خودش پشتش مخفی شده بود کشید و به زمین چسبوند و گفت

آلیا- به خدا مرینت همینجا چالت میکنم! یعنی اونقدر کور شدی که نمیبینی؟

پشت بند حرفش به شال گردن خودش که مثل مار رو زمین بود اشاره کرد ، متعجب به شالی که همین چند دقیقه پیش دشمن شناخته میشد خیره شدم...

پوف بلندی کشیدم و خواستم دهن مبارکم رو برای حرف های مهم (😐 تا ببینیم مهم چی باشه) باز کنم که دقیقا از جلوی بوته ای پشتش مخفی شده بودیم صدایی اومد!

صدایی مثل شکستن شاخه چوب...

میخ صدا ریزی که از چند متری جلومون میومد شدم که با صدای نفس نفس زدن فردی به خودم اومدم... یا مامان بزرگ یه دنده من!

آب دهنم رو بی صدا قورت دادم و تو جلد جدی بودنم رفتم ، اسلحم رو که تو دستم بود فشردم.

آلیا- مرینت بمیری که به خاطرت لو رفتیم!

به الیا که بین نفس های استرسیش حرف زده بود نیم نگاهی انداختم و بی توجه بهش دنبال مبدأ صدایی که مسلماً به وسیله یه انسان ایجاد شده بود گشتم‌.

با افتادن سایه ای درشت و محو دقیقا روی بوته بهت زده تکونی خوردم که آلیا بیشتر خودمون رو توی گوشه بوته مخفی کرد.

از سایش مشخص بود مَرده و هیکلی...

از بین برگ ها بهش که اصلا چهرش مشخص نبود خیره شدم ، چشمام رو ریز کردم تا حداقل به کوفتی چیزی ازش ببینم که فردا بگم آقا من یه نفر با این تیپ و قیافه دیدم که رفت توی اون کمپ نحس!

اما باید گفت... زکی!

قیافش رو ندیدم که هیچ دیدم داره میاد دقیقا سمت این بوته قد فیل!

لبم رو به دندون گرفتم و به تفنگم نگاه کردم ، بزنم شتکش کنم؟ 

نوچ ریزی زیر لب گفتم و ادامه دادم 

- ریسکش خدایی زیاده بعدشم مرینت خر صدا خفه کن نذاشتی رو کُلتت که...

+ من دارم میخوای؟!

جن زده از صدایی که بیخ گوشم اومده هینی کشیدم و...

~~~~~

اینم از پارت اول 😁🙂❤️

نمی‌دونم خوبه یا نه پس خوشحال میشم نظرتون رو راجبش بگید☺️🫀🤍

اگه خوشتون اومد ادامه میدم🐞