رمان خاطراتی از نو پارت (1ازمایشی)
های گایز رمان جدید اوردم حتما بگید خوشتون امد یا نه اگر دوست داشتید ادامش بدم
پارت1
خاطراتی از نو
مقدمه
راه می افتم وسط خاطره ها.
انگار باران می بارد،
از چشم های من یا آسمان؟
نمی دانم!
فرانسه ~~
پاریس --
از زبان...
قدم زنان خالی از هیچ حسی برای خود شعری که خیلی به گوشم اشنا بود رو زمزمه می کردم
نگاهی به تکاپوی خیابان های پاریس کردم مردم همه در جستجو سرپناهی هر چند کوچک بودند برای در امان ماندن از باران
برایم مهم نبود و ارام و بی دغدغه قدم های اهسته بر می داشتم
لباس بیمارستانی که به تن داشتم ضخامت انچنانی نداشت و تمام تنم خیس.!
عطر بارون رو با لذت داخل ریه هام فرستادم بوی نم.بارون عطر فوق العاده ای داشت در خلسه ای وصف نشدنی با هر تنفس فرو می رفتم
نمی دانستم. چه کسی هستم خالی از هرنوع حسی خالی از هرنوع اطلاعاتی خالی از هرنوع تصویری خالی از همه چیز
فقط از چند نفر که در خیابان بودند شنیدم که در پاریس هستم
خانه ام بود ؟
پس چرا چیزی به خاطرم نمی امد؟!
بیخیالی زیر لب خطاب به خودم زمزمه کردم. و سعی کردم نهایت لذت را از این هوای بارانی ببرم هوا کم کم رو به تاریکی می رفت خیابان ها خفناک و ترسناک یا شاید وحشتناک شده بود در تاریکی شب چشم چرخاندم بلکه چیزی به خاطرم بیاید و بفهمم که در این تاریکی خفقان اور به کجا برم
تلاشم را که بیهوده دیدم یک گوشه کنار گربه ای که خیلی اروم در خود از شدت سرما پیچیده بود نشستم پاهایم را داخل شکمم جمع کردم و دستانم را دورش حلقه باران نرم نرمک روی پوستم فرو می امد و مانند نوازش بود برایم
به سه شماره نرسیده سرم بر روی زانوهایم فرود امد و به دنیا بی خبری قدم گذاشتم
با صدای چند مرد در نزدیکی ام سر از زانو برداشتم
و نگاهی به جایی که بودم کردم چند ماشین مدل بالا تقریبا محاصره ام کرده بودن چراغ جلویی و نور زردی که می تابید بی اندزه چشمانم رو اذیت می کرد بلند شدم و دستی به لباس های خیس شدم کشیدم و سعی کردم بفهمم چه خبره
+بله قربان پیداشون کردیم...نه نگران نباشید حالشون خوبه...تو خیابان نوزدهم هستیم..ِ.بله چشم
دنبال من که نبودند ؟....بودند ؟؟
باید پدرو مادرم رو پیدا می کردم و بعد برای خودم دردسر پس سعی کردم بی سرو صداو اروم اونجا رو ترک کنم
رو نک پنجه پام شروع کردم به راه رفتن کف پام سوزش شدیدی داشت کفشی پام نبود و این باعث زخم های زیادی شده بود که مثل اینکه تا الان سر بوده جایش و دردی حس نمی کردم لب گزیدم و سعی کردم جیغم رو مهار کنم
به سمت مخالف ماشین ها قدم برداشتم که یکی از مرد هایی که اونجا ایستاده بود به سرعت جلو رویم ظاهر شد
+جایی می خواید برید ؟
لبخند دندون نمایی زدم و موهای پریشون شدم رو به یک طرف از شونم هدایت کردم
باید متقاعدش می کردم که بزاره برم این اقایون نمی شناختم و احتمالا خطرناک بودن
با ارامش تعصنی گفتم
ببینید اقا من شما رو نمیشناسم لطفا بزارید برم من فقط برای شما دردسرم
مرده گوشه لباش به سمت بالا کش امد اما همچنان حالت دفاعی خودش رو نگه داشت و اخمش رو حفظ کرد. با لحن قاطعانه ای گفت
لطفا چند لحظه صبر کنید رییس بیاد میدونم گیج هستید و حال مساعدی ندارید و سوال های خیلی زیادی دارید میتونید تمام سوالاتتون رو از رییس بپرسید پالتویی رو به سمتم گرفت و حرفش رو از سر گرفت
لطفا بپوشید تا ایشون بیان ِ
پالتو.رو بی چون و چرا پوشیدم تا از قندیل بستن خودم جلوگیری. کنم و در جواب سخرانی که کرد گفتم من گیج نیستم اقا گیج کجا بود اصن من سوالی از رییس محترمتون ندارم اگر لطف کنید بزارید من برم ممنون شما و رییستون هم می شم
انگاری حرفم به مزاقش خوش نیومد که اخمش غلیظ تر شد
خواست حرف دیگه ای بزنه که ماشینی با سرعت زیادی که داشت به صورت فجیعی پارک کرد و بعد از اینکه جیغ لاستیک هارو در اورد پیاده شد و چند ثانیه بعدش این من بودم که در اغوشش گم شده بودم محکم من رو به خودش می فشارد
کمی از اغوشش جدام کرد و با چشماش تمام صورتمو رصد کرد
بعد با لحن نگران و کلافه ای گفت
حالت خوبه صدمه ای ندیدی سردته چرا پاهات برهنس چرا همونجا نموندی چند دقیقه موندن اونجا اینقدر سخته چرا یه جا بند نمی شی من باید دنبال تو باشم یا اِما بیشتر از اینکه نگران اون باشم باید نگران تو باشم چرا حواست به خودت نیست اخه...
تند تند غر می زد و یه بند حرف نفس کم اورده بود و به نفس نفسم افتاده بود ولی مثل اینکه عقده گشایی حاصل نمی شد خیلی کنجکاو شدم بدونم کیه و چرا نگرانم شده
بدون توجه
به حرکات و رفتارش شروع کردم به انالیزش قدبلند خوش هیکل خوش استایل و خوش تیپ موهای بلوند و چشمای سبز وحشی با لحجه خاصی فرانسوی حرف می زد و از حالت صورتش می شد فهمید اهل ایالات متحده است چونه استخوانی و بینی خوش فرمش پایان بخش صورت بی نقصش بود تو یک جمله می تونستم توصیفش کنم خیلی جذاب بود
سرمو بلند کردم دستامو دور گردنش حلقه به سختی خودم رو به گوشاش رسوندم و با صدای نسبتا اروم و با لحن مظلومی گفتم بسه اقای جذاب نفس کم میاری ها
چشمای درشت شدش رو بهم دوخت و ابروش تیک وار به سمت بالا رفت
لبخند دندون نمایی تحویلش دادم
و مث اینکه تازه چیزی یادم امده باشه انگشت اشارمو به عنوان تهدید بالا اوردم
و گفتم من دیگه به اون بیمارستان بر نمی گردم پرستاراش خیلی بدجنسن
زبونم رو براش در اوردم و دست به سینه جلوش وایستادم که تک خنده ای بلند سر دادو دستاشو دور کمرم حلقه کرد و گفت نه عزیزم دیگه نمی زارم از جلو چشمم دور بشی. به سمت ماشینش که به طرز افتضاحی پارک شده بود هدایتم کرد که خیلی سربه زیرو اروم همراهش شدم و به حرفش گوش کردم
و از کنار این مرد بودن بهم ارامشو امنیت تزریق می شد و یک حس دیگه نشاط هیجان شادی همه اینا داخلش بود ولی اینا نبود !سر در نمیاوردم از این حسی که نسبت به این مرد تو چند صدم ثانیه پیدا کرده بودم می شناختمش اما نمیشناختم قلبم انگاری که باهاش خو گرفته بود اما ذهنم خالی از هر چیزی بود
یک غریبه اشنا یک خاطره می طلبید تا بتونم مرد کنارم رو به یاد بیارم مثل اینکه باید گذشته تکرار می شد تا برمی گشتم به حال
باید خاطرات از نو اتفاق می افتادن
خاطراتی که. یه تیکه از گذشته بود اما برام تازگی داشت
در سمت شاگرد رو باز کرد و اشاره کرد داخل ماشین بشینم رو صندلی جا گرفتم که بعد از چند ثانیه پشت رل نشست. خیره به منظره بیرون بودم و با سوزش پام در حال کلنجار دنبال صحنه ای از این مرد توذهنم بودم اما هیچ چیز حتی یک اسم هم به خاطر نداشتم خیلی عذاب اور بود و سرم به درد امده بود نیمه نگاهی سمتم انداخت و گفت نمیخوای چیزی بگی
نفس عمیقی کشیدم و با تندترین حالت ممکن که نشون در عجول بودنم می داد شروع کردم به حرف زدن وپشت سر هم سوال کردن انگار که منتظر صدور اجازه بودم تا تمام سوالات ذهنم رو بیان کنم
خانوادم کجان؟ تو کی هستی ؟چرا چیزی یادم نمیاد ؟چند وقت بیهوش بودم؟ جرا تو بیمارستان بودم؟ خونم کجاست؟ اسمم چی اسمم چیه؟ چرا نگرانم شده بودی؟ برادر یا خواهری دارم؟ ازدواج کردم ؟چه اتفاقی برام افتاده ؟
به نفس نفس افتادم و نفس عمیقی کشیدم خیلی عادی نگام کرد مثل اینکه عادت کرده بود به اینجور حرف زدنم احساس راحتی خاصی باهاش داشتم با این غریبه اشنا
با زبونش لبش رو تر کردو گفت ;عزیزم اروم تر نفس بگیر همه این سوالات رو با لحن ارون تری هم میتونستی بیان کنی
ناگهان هجم عظیمی از خاطرات به مغزم هجوم اوردن که هیچکدوم هم واضح نبود فقط صدا هایی که تو سرم می پیچید ازارم می داد
.....
ادرین اینجا کجاست که منو اوردی لعنتی تمام هجم معدم داره میاد تو دهنم مجبور بودی انقدر سریع برونی
کلی مهمون دعوت کردیم الانه که خانواده ها نگرانمون بشن من از اب میترسم بعد اوردی منو دریا خوشت میاد منو حرص می دی نه ؟
اخه کی شب عروسیش با عروس فرار می کنه
با خنده و چهره ای خندون زل زد بهمو شونه بالا انداخت و با لحن بی تفاوتی گفت عزیزم اروم نفس بگیر تمام سوالاتتو میتونی با لحن اروم تری هم بگی اینطوری هم نفس خودت بند نمیاد هم پرده گوش من سالم میمونه
اسم ادرین هی تو سرم تکرار می شد صداش هم همینطور اما تصویری نداشتم همچی پر از ابهام بود اروم گفتم :ادرین' ادرین تویی؟
از زبان ادرین...
پایان پارت1