♥️سه تفنگدار ♥️

༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ · 1400/12/03 07:14 · خواندن 3 دقیقه

سلام توجه کنید فقط دو پارت از کل دمان مونده و قراره  یک اتفاق هیجان انگیز  بیوفته منتظر باشید 

امیدوارم خوشتون بیاد کامنت و لایک رو فراموش نکنید لطفا 

حالا بفرمایید ادامه

باید حرف  بزنیم  ...این رو آدرین گفت با سر تعیدش  کردم  از اتاق  بیرون رفت  تا آماده بشم زیر چشاش سیاهی بود از زمان اون اتفاقات  بیرون نرفته  بودم لاغر تر از همیشه بودم سری تکون دادم کی اهمیت میداد  دیگه ن فیلیکسی  بود ک ب خاطرش  خوشگل بشم زندگی من ب پایان  رسیده بود شانس هام همه سوخته بود سوال ماشین شدیم و راه افتاد  متوجه شدم  ک داره بیرون شهر میره..یکم  ترسیدم وما ب روی خودم  نیوردم  عصر بود و کم کم هوا تاریک میشد اون حرفی نمیزد منم نزدم اما کنجکاوی بهم غلبه  کرد: کجا میریم ؟...میفهمی...پولی ک کشیدم  و ب بیرون نگاه کردم درخت های کمی وجود داشت و بیشتر بیابون بود ...ماشین ایستاد  و با عصبانیتی  ک بهش عادت کرده بودم  اومد سمت در و بازش کرد نگاش کرد خونسرد لب زد...میخوام حرف بزنیم  بیا پایین با سر تائید کردم  و پایین اومدم  اوه  خدای من ما روی یک صخره ی سنگی بود آسمان ساف  بود و مهتاب خودنمایی  میکرد  صداشو شنیدم  و میگفت: وقتی ک دیدمت  عاشقت شدم ب عشق در نگاه  اول اعتقاد  داری؟....چ.ی گف...ت  دوس.م دا.ره این امکان  نداره...ب سمتش برگشتم با چیزی بگم اما اجازه نداد..گوش کن  من ی پلیسم  و از اونجا مجرد هستم  این ماموریت  ب .ن داده شد و همچنین  لایلا ب من کشش  داشت این ماموریت  خیلی مهم  بود اما من حاضر بودم ر خاطر تو از همه چی دست بکشم اما ....کنجکاو  نگاهش کردم تا ادامه  بده لب زد....اما اونا  نزاشتن  من همیشه میومدم  اینجا داد میزدم  تا خودمو  خالی کنم  وقتی دطت یکی دیگرو  میگرفتی من دیوونه  میشدم چون من حتی ی بارم لمست  نکرده بودم  ...صورتش جمع شد و ادامه داد: میدونی  وقتی  با اون مردک نامزد کردی  من چقدر داغون  شدم؟؟؟

 

نه دیگه نوبت من بود ادامه بدم  دستمو اوردم بالا: تو چی میدونی من چی کشیدم..تو خیلی مغروری آدرین  ..حتی فکر نکردی ک اگه من با فیلیکس ازدواج کنم  چ اتفاقی برام میوفته...خاست حرفی بزنی ک دستمو بالا اوردم  و نزاشتم لب زدم: تو بی غیرتی  رو در حق من تموم  کردی ..مهره  های من سوختست شانس دوباره  ای ندارم...برو شاید تو ب یکی برسی  ....بهت زده نگاهم میکرد  لب هاش مثل ماهی تکون میخورد  و چیزی نمی‌گفت رومو  ازش گرفتم و گفتم  ...با تاکسی میام  تو برو  هیچی نگفت و بعد از پنج دقیقه  سوار ماشین شد و ب سرعت  ازم  دور شد ...دور شد و من ازدست دادمش...دلم گواه  اتفاق بد میداد خیلی بد اوه خدای من رو زمین  نشسم و ب آسمون  درخشان نگا کردم  زیبا بود اما درونش چی اون هم زیبا بود؟

 

از زبان  آدرین 

 

پامو رو گاز گذاشته بودم  کنترلی ب حرکاتم  نداشتم صداش تو مغزم  اتو میداد ..توق بی غیرت  ... بی غیرت شدم هه....خیلی دوستش  داشتم چرا درکم نمیکرد  کلمه ی مجبورم اینقدر کلمه  ی دشواریه فشار پام رو زیاد کردم...تو میتونی  از نو شروع کنی...نه نه مرینت  نمیتونم  نمیتونم بی تو نه ...یهو کنترلر از دست داد  و باعث شد ماشین ب طمتخاکی بره  میخواستم بمیرم  ی مرگ دردناک  ب خاطر  این همه گناه ماشین تو هوا چرخید  اون ور تر پرت شد ...توی بی غیرت  ...توی بی غیرت  ......چشمام  بسته شد 

ب امید اینکه هرگز  باز نشه 

خداحاف  مرینت  مرد بی غیرتت  دیگه مرد!!!!!!

 

بل بل پارت تمام  گشت 

کامنت و لایک بدین حتما