♥️سه تفنگدار♥️

༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ ༺รΔⓃ𝕒༻ · 1400/12/01 06:38 · خواندن 3 دقیقه

این دفعه دومی هست ک دارم مینویسم

 

کامنت و لایک فراموش نشه 

 

 

دستمالی جلوی صورتم قرار گرفت  سعی داشتم تقلا  کنم اما بی فایده  بود و چشام  آروم آروم  بسته شد 

^^^^^^^^^

چشمام رو باز کردم توی ی اتاق بودم  ترسیده  بودم خیلی زیاد ب اطرافم نگاه کردم  تن اتاق سرمه ای و سفید بود  ر خودم نهیب زدم ک تو همچین  شرایطی  دارم همچین  فکری میکنم ..من کجا بودم؟..تمام  شجاعتم  رو جمع کردم  و ب سمت در رفتم  و همزمان با زربه  هام تکرار میکردم: کسی اونجا هست آهای  ...دیگه کم کم داشتم نا امید میشدم ک در باز شد صورتم پر از اشک شد بود ..اوه خدای من شانس باهام  یار بود اون فیلیکس  بود ب طماش رفتم  ...فیلیکس اینجا کجاست چرا منو این طوری آوردن اینجا  لبخند آرامش بخشی زد  و گفت متاسفم  عزیزم بیا بشین اینجا کمی آب بخور رنگ صورتت  پریده..همیشه از حرفاش آرامش  میگرفتم  اما  این  بار ن ..رفتارش عجیب بود و اون لبخند موزی گوشه لبش  خیلی اذیتم  میکرد ...الان باید  چ کار میکردم  لیوانی ک دستم بود رو رو زمین  برتاب  کردم و گفت : نه تا نگی منرکاری نمیکنم اینجا کجاست؟تو کی هستی  انگار ازکارم عصبی  شده بود ب سمتم اومد  و منو پرت کرد روی تخت  و گفت: خب زیادی زبونت  درازه میخواستم  تا شب صبر کنم ک بچشمت اما مثل اینکه باید همین الان کارتو تموم کنم ..متوجه حرف هاش نمیشدم  ینی  چی اون چی کار میخداست بکنه  ب سمت لب هام هجوم  آورد و وحشیانه  میبوسید  حس میکردم لب هام داره کنده میشه و مطمعن  بودم  کبود  میشه ..خب اون نامزدم بود من اونو بار های بوسیده بودم اما الان نمیدونم چب بود ک باعث شده بود ازش بترسم سعی داشتم ب عقب حلش بدم اما اندام من کجا و اون کجا  نفس کم آورد و سرشو عقب  برد و خمار نگاهم  کرد و لب زد: من ک میخوام بکشمت  بزار حد اقل طعمت  رو بچشم...تنم یخ زد ..کلمه  ی خیانت تو مغزم  اکو میداد  دوباره اومد سمتم  اما خودمو عقب کشیدم  با دیدن  حرکتم موهای  بلندم  رو دور دستش پیچید و گفت: ببین  هرطه کچولو  اومدی و لج بازی کنی ..بیخ یال حالشو ببر حد اقل  قبل مرگت  ی سکس داغ رو تجربه کن هوم ؟؟..اشک تو چشمام  حلقه  زده من چرا اینقدر بدبخت بودم ینی این پایان من بود با دیدن اشک هام پوزخندی  زد و گفت: میدونسی  گریه ک میکنه  منو بیشتر وسوسه  میکنی  بخورمت  و بعد هم قهقه  ای  سر داد ک از بیرون صدای تیراندازی  اومد و اون سریع ب سمتم هجوم آورد...حتی اگه قرار باشه بمیرم اول تورو از پاکی در میارم مطمعن  باش ...؟در ب شدت با زد و بابا و آدرین  و چند نفر ک نمشناختم  وارد اتاق شدن بابا ب سمت فلیکس هجوم برد و ب صورتش کوبید: چ غلظی داشتی میکرده *****؟ از ترس با خودم میلرزیدم  آدرین اومد و کتش رو روی شونه های برهنم  انداخت  و منو تو آغوش گرفت....نه نه چرا الان پیدات  شد چرا الان میخواستم  برای اخرین  با عطرشو  ببلعم  صدای ضربان  قلبش  آرمش  بخش  بود صداش رو کنار گوشم شنیدم  ک میگفت  : آروم باش عزیزم  همه چی تموم  شد هیششش  دیگه گریه نکن