ویبره
فصل ۲ را با نام خدا اغاز میکنیم
پارت ۱
بیهوش شدم قدرت مشتش خیلی زیاد بود
وقتی چشامو باز کردم توی یه اتاق مجهز بودم
همه چیزش خیلی خشگل بودن
خیلی وقت بود همچین خونه ای ندیده بودم
تلویزیون.فرش. تخت خواب.کامپیوتر و خیلی چیزای دیگه
اما چشم خورد به یه چیز دیگه
یه دوربین مدار بسته گوشه ی کمد بود
یه پوز خند زدم و از روی تخت خواستم بلند بشم که متوجه شدم هیچی همراهم نیست و فقط یه تیشرت و شلوار تنم بود
بیخیال شدم و رفتم پای دستمال کاغذی
تا میتونستم دستمال ورداشتم داخل کشو هارو گشتم و یه چسب نواری پیدا کردم
فورا دوربین اون لعنتیو پوشوندم تا اون عوزی که پشت اون دوربینه نتونه زاغ سیاه چوب بزنه
رفتم سمت صندلی و لباسایی که اونجا بودنو برانداز کردم اما چشمخورد به یه یاد داشت
"اون لباسا رو بپوش و از اتاق بیا بیرون"
زیر اون یاداشتو نگاه کردم و پشتشم یه نگاهی کردم اما از اسم خبری نبود
پایان