لحظه های سخت part 1 💔
ادامه مطلب
پارت ۱
از زبان مرینت:
مراسم مد داشت شروع میشد... گابریل آگرست این مسئولیت رو به من سپرده بود.
اون همیشه استعداد منو تحسین میکرد و میگفت:《تو یک طراح بزرگ میشی》آدری بورژوا هم همیشه همینو میگفت.
مرینت: این کیوی خیلی کوچیکه بچه نوزاد میتونه اینو بخوره عوضش کن.
گارسون: چشم.
آلیا: مرینت.
اصلا حواسم به آلیا نبود. آلیا: مرینت.مرینت😑. مررررینننتت🗣.
یجوری داد زد کل پیش خدمتا زل زدن به من😒
آروم گفتم: هیسسسی چه خبرته میبینی استرس دارما
آلیا: خب جواب نمیدی که
مرینت: خب ببخشید آلیا: بدو برو اتاق مدل ببین چه خبر
مرینت: چی شده؟ آلیا: خودت ببین
بگو دیگه تا نگی نمیرم
آلیا: یه لباس عجیب غریبی درست کردی بیچاره مدل های مراسم
مرینت :خب چیشده آلیا: کلوئی لباسو کچ و کوله پوشیده بیای ببینی غش میکنی
آروم بهش گفتم: آروم در گوشم بگو بعدشم هر هر که چی من دارم قش میکنم
آلیا هم آروم در گوشم گفت: ببخشید ولی ببینی از خنده قششششش میکنی
اگه خوب بود بهم بگین تاپارت بعد رو هم بزارم