رمان تک پارتی غمگین
سلام بچه ها تک پارتی اوردم امیدوارم خوشتون بیاد بفرمایید
رمان تک پارتی عشق ممنوعه
از زبان مرینت
دیگه حوصله هیچ چیز رو نداشتم. شده بودم یک روح سرگردان ادرین رو دوست داشتم اما به کت نوار وابسته بودم بین دوراهی گیر کرده بودم انتخاب خیلی سخت بود تصمیم رو گرفته بودم من ادرین رو دوست داشتم درسته کت خیلی مهربون بود و همیشه و همه جا در کنارم بود اما من عاشق ادرین بودم با این حرفم دلم برای خودم سوخت
حس من به ادرین فقط یک احساس یک طرفه بود
خیلی سخت بود که عاشق کسی باشی که بدونی کس دیگه ای رو دوست داره خیلی سخت
کت رو درک میکردم خودم یه عاشق بودم !
رو برج ایفل نشسته بودم و فکر میکردم. خیلی افکارم این روزها درگیر بود و کلافه بودم خیلی زیاد از سر دلتنگی یا فشار از حس تنهایی یا درناکی عشق گریستم و بازهم کت بود که اون موقع نمیدونم از کجا دوباره پیداش شد و دوباره منو تواغوشش پناه داد اغوشش امنیت و ارامش داشت خیلی زیاد اغوشش تمام احساسات بدم رو خلع صلاح میکرد دیگه احساس بدی نداشتم
خیلی خوب بود که تو هر شرایطی که نیازش داشتم کنارم بود.خودم رو تو بغلش جمع کردم و عطر تنش رو استشمام کرد بوی فوق العاده ای بود این بو رومیشناختم اما نمیدونستم کجا دوباره این بو رو حس کردم
بعد از چند دقیقه از اغوشش بیرون امدم. وکنارش نشستم و پاهام رو مثل خودش اویزون کردم
هیچ چیزی نمیگفت سوالی نمیکرد و من بازم شرمنده خوبی هاش بودم. چقدر خوب بود که کنارمه یه حقیقت تلخ بوود یا شاید شیرین نمیدونم ولی من همیشه بهش احتیاج داشتم این برام غم انگیز بود ؟
شاید !
من ادرین رو دوست داشتم ولی به کت وابسته بودم عادت کرده بودم بهش به حمایتش به مهربونیش به عاشقانه هاش
به گلای رزش
من عاشق ادرین بودم اما وابسته کت از جا پاشدم و بدون هیچ حرفی پاشدم و از اونجا دور شدم چرا انقدر خوب بود که وابستش بشم که نتونم پسش بزنم
قلبم از فکر به کت فشرده می شد
اما نمیتونستم کنارش باشم من فکرم به سمت ادرین می رفت و این خیانت به قلب پاکش بود
شاید رو در رو نمیتونستم به ادرین بگم که عاشقشم اما می تونستم که براش نامه ای بنویسم
با شعری اغاز کردم این نامه عاشقی رو
دیگر برای گفتن حرفی نمانده شاید
شاید نمانده دیگر وقتی که او بیاید
شاید به عمد بستن راه عبور ما را
ان شب که کور کردن چشم غرور مارا
اشکی اگر که مانده باران اخرین است
شاید برای رفتن این راه بهترین است
هر جا دو دل دو عاشق یک عهد میسپارند
ابلیس بی مروت اشفته در کمینه است
گاه تو گاه من را شیطان فریب داده
اینجا هبوط انسان انجا همان زمین است
عشقم پر از ترانه معصوم و بی ریا بود
نیرنگ غرق مان کرد. تقدیر اینچنین است
هر گز نمیتوانم هرگز نمیتوانی
شیطان فریب خورده و نکته در همین است
هرگز نمیتوانم پایان قصه باشم باید توهم بیایی پایان قصه این است
دوستت دارم !
کلیشه ای ترین حرف دنیا
دوستت دارم اندازه تمام دوستت دارم های دنیا
شاید گنگ شاید مبهم ولی من همیشه تورو مخفیانه دوست داشتم حال دیگه طاقتم طاق شده میگم تا سنگینی به روی دوشم نباشد میگم که دیگه حرفی باقی نمانده باشد میگم تو نیز بدانی
اندازه تمام هستی های دنیا دوستت دارم
امضا مرینت
نامه رو تا کردم و داخل پاکتی گذاشتم و از خونه زدم بیرون
عصر غم انگیزی بود باد سردی می وزید و ابر ها جلوی تابش خورشید رو گرفته بودند
اسمان هر لحظه اماده باریدن بود
دلم منم همینطور تلنگری نیاز داشت تا باز بشکنت تا باز گریه کنم تا باز سوگواری اینکه چرا کت باید انقدر به خاطره من خودخواه زجر بکشد
دیگرر جانی در تنم نمانده بود
قدم زنان سمت صندوق پست رفتم باز به خاطر اوردم ان روز هارا لبخند محوی بر روی لبم نشست دفعه پیش با الیا و ایندفعه تنها
الیا با نینو سرگرم بودچقدر خوب بود که برای عشقشون مانعی نبود چقدر خوب بود !
خوشحال بودم از اینکه الیا کنار کسی که دوسش داره هستش
اما انگار من باید برای هر چی که هستم هر چی که خواهم بود بجنگم پاکت رو داخل صندوق انداختم و بدون هیچ حرکت اضافه تری به خانه برگشتم
فردای ان روز
داخل کلاس شدیم به ادرین به ارومی سلام دادم که اروم تر از خودم جواب داد انتظار چی داشتم اینکه بگه عاشقتم اون کاگامی رو دوست داشت چقدر خودخواه بودم من که با اینکه میدونستم کس دیگه ای رو دوست داره ولی بازم بهش گفتم چقدر بی اراده بودم که نمیتونستم فراموشش کنم که با کت باشم
زنگ خورد و بچه ها از کلاس بیرون رفتن ادرین سمت رانندش رفت کاش میتونستم دوباره بغلش کنم کاش دوباره همون دوستی که بودیم میموندیم کاش خرابش نمیکردم کاش !
طی یک حرکت ناگهانی سمتش دویدم و محکم ازپشت در اغوش کشیدمش بازم اون عطر خاص
برگشت سمتم و مبهوت خیرم شد سرم رو سینش فشار دادم و گفتم میشه لطفا دوستای هم بمونیم خواهش میکنم نامه رو فراموش کن
بغض کرد از سر ترحم بود نمیدونم !
گفت: متاسفم مرینت تو دختر فوق العاده و بامزه ای هستی اما من کس دیگه ای رو دوست دارم. با بغض نگاهش کردم که تند دستاش رو گذاشت رو دستام که دور کمرش بود و دستام رو جدا کرد
خسته شده بودم وجود من برای دیگران به جز عذاب چیزه دیگه ای هم داشت ؟
نمیخواستم دیگه تو این دنیا باشم
اما پاریس چی میشد
الیا میتونست به راحتی لیدی باگ باشه لبخندی به افکارم زدم و تبدیل شدم و بالای برج ایفل رفتم هوا گرگ و میش بود
تیکی صدام میکرد التماسم میکرد کار احمقانه ای نکنم تصمیم روگرفته بودم و عوض نمیشد.
قدم اول رو برداشتم حالا یک قدم تا پایان زندگی من مونده بود تا پایان من
زیر لب زمزمه کردم
جای ان که درد باشی تا پریشانم کنی
کاش عاشق میشدی تا بوسه بارانم کنی
کاش لیلا میشدی مثل دل مجنون من
یا زلیخا چو یوسف غرق زندانم کنی
من پر از بغض توام وقت است فریادت کنم
گرچه میدانم تو میخواهی ویرانم کنی
تو پر از زهری نمیخواهم بجنگی با خودت
مارشو میخواهم زهر بارانم کنی
رفته ای. دیگر ولی ای کاش قبل از رفتنت
مثل نفرت میشدی می شد پشیمانم کنی ؟!
با پایان شعری که زیر لب زمزمه کردم قدم دیگه هم برداشتم.برای اینکه تیکی اسیبی نبینه گفتم تیکی خال ها خاموش قیافه کت رو دیدم که داد زد و تند به این سمت میومد تا جلوم رو بگیره تلاشش بیهوده بود.. نبود؟
وقتی دید تبدیل به مرینت شدم خشکش زد. ولی چند ثانیه بعد با تمام قدرتش دوید اما دیر شد! دیگه کت هم نتونست دلم رو اروم کنه و سیاهی متلق
3 سال بعد
از زبان مرینت
دیدمش به سمتم میومد شیشه گلابی دستش بود و با شونه های افتاده سمتم قدم بر میداشت هر روز اینجا بود
دلم سوخت به حال سرنوشتمون
کت نوار همون ادرین بود خودش بهم گفت از علاقش میگفت هر روز برام میومدو تعریف میکرد از حس و حالش از کنار من بودن میگفت از حسی که بهم داشت صب تا شب اینجا بود شب به خانه میرفت اونم به زور نگهبان و فردا بازهم اینجا بود نامه ای. قبل رفتنم براش نوشته بودم که از پاریس مراقبت کنه مگرنه تضمینی نمیدادم الان اونم پیش من نبود بازم به حرفم گوش کرد و از خود گذشتگی کرو اونم مثل من انگار دیگه جانی براش نمانده بود
یادم امد روزی رو که تو اغوشم گرفتمش پس زدو گفت بغل ممنوع من برای کس دیگه ام
گفتم دوستت دارم گفت ممنوع من برای کس دیگه ام
گفتم بزار کنارت باشم به عنوان یک دوست پسم زدو گفت ممنوع من برای کس دیگه ام
نزدیک قبرم رسیده بود گلاب رو ریخت روی سنگ و بوسه کوچیکی رو سنگ قبرم زدو گفت ببخش من رو بابت تمام بدی هایم برای ندیدن عشقت منو ببخش اما بدون عاشقانه دوستت دارم
هنوز نبخشیده بودمش اره خودخواهی بود تقصیری. نداشت اما نبخشیده بودمش
درست مثل خودش بلند و با گریه گفتم: دل بستن به عشق مرده ممنوع
کنارش نشستم و اندازه تمام سختی هایی که کشیدم زار زدم برای عشقمون گریه کردم برای سرنوشتمون چند ثانیه نکشیده بود که هق هق مردونه اونم بلند شد باهم گریه کردیم
برای عشق ممنوعه ای که داشتیم
کاش اخر این عشق ممنوعه اینطوری تموم نمی شد !کاش
&&&&&&&&&
من خودم سر این داستانم کلی گریه کردم تو کامنتا بگید خوب بود یا بد هر چه دل تنگتان خواست بگویید