سناریو عاشقانه پارت 3و4
های گایز مرسی بابت کامنتا بفرمایید ادامه
پارت 3
از زبان مرینت
نگاه خیرش ذوبم میکرد خیلی زیر نگاهش معذب بودم نگاهش گرمای خاصی داشت و به من حسای مختلفی القا میکرد از سرجام پاشدم و گفتم من دیگه باید برم تا بارون شدید تر نشده
سری تکون دادو گفت
ادرین : مرینت ماشین اوردی ؟
سرمو به نشونه نه به چپ و راست تکون دادم که از رو مبل پاشدو گفت :
_بیا میرسونمت
وقت نیاز داشتم تا افکارم رو جمع و جور کنم وقتی کنارم بود تمام حواسم معطوف اون بود و نمیتونستم درست فکر کنم پس گفتم :
مرینت; نه ممنون دلم میخواد کمی پیاده روی کنم
لبخندی زدو گفت
باشه مشکلی نیست شب خوش
شب بخیری زیر لب گفتمو سمت خروجی پا تند کردم وقتی از استادیوم خارج شدم بوی نم بارون به مشامم خورده و من و به خلسه شیرینی برد چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم
راهم رو کج کردم و اروم شروع کردم قدم زدن بارون حس خوبی بهم میداد سعی کردم تو این ارامشی که دارم استفاده کنم و به افکارم فرصت بدم تا مغزم رو مشغول خودش کنه تا شاید بتونم با خودم کنار بیام وکار درست بعدی رو انجام بدم چندماه تا پایان فیلم برداری نمونده بودواین یعنی پایان مهلت
شرط بندی
نفسم رو اه مانند بیرون فوت کردم و سرمو انداختم پایین
من تو این شرط بندی باختم
ایندم رو تو یک شب تو مستی محض با یک قمار احمقانه
اون شب کابوسی بود که تا حالا تموم نشده بود من تا همینجای راه قلبم رو به مردی باختم که تو این مدت فهمیدم. مغرورترین فرد دنیاست
مردی که بازی کردن با صحنه و ادماش براش سرگرمی بود و این میتونست ترسناک باشه خیلی بیشتر از ترسناک
چرا زیر بار همچین شرطی رفتم؟
چرا قمار کردم سر بزرگترین ترسم
از سر مستی بود ؟
برای غرورم بود؟
برای حرفه ام بود ؟
یا شایدم به غرورم برخورده بود
هرچی که بود
من از اون شب کذایی دچار یک کابوس شدم که تا حالا درگیرش بودم
فلش بک#
تو بار نشسته بودم و بطری ویسکی رو تو دستم گرفته بودم و اون یکی دستم رو زیر چونم گذاشته بودم و اطراف رو نگاه میکردم حوصلم به شدت سر میرفت
مست مست بودم و تا خرخره خورده بودم دنیا دور سرم میچرخید و گلوم و معدم میسوخت بار با پرتوهای رنگی قرمزو ابی جلوه خاصی پیدا کرده بود
دلم میخواست جیغ
بزنم
و به شدت
گرمم
بود
مردی با چشمای سحر امیزش که من رو جادو کرده بودازم درخواست رقص کرد
بی نهایت نیاز داشتم انرژیمو تخلیه کنم به همین دلیل قبول کردم و دستای کوچک و ظریفم رو تو دستای تنومندش گذاشتم و به پیست رقص رفتیم حرم نفس هاش به صورتم میخورد و حالم رو دگرگون میکرد بعد از تموم شدن اهنگ مرد تو قسمت تاریک بار محو شد
خیلی دوست داشتم بازم ببینمش اما یه امر محال بود
پیش خدمتی که اون دور و بر بود امد سر میزی که نشسته بودم و به انگلیسی گفت
You do not need anything?
چیزی نیاز ندارید ؟
حوصلم به شدت سر رفته بود پس گفتم
They also gamble her
اینجا قمار هم میکنند؟
Yes, follow me
بله دنبالم بیاید
از جام پاشدم و به گفته خودش دنبالش راه افتادم ولی اگر میدونستم چی انتظارم رو میکشه هر گز به اون قسمت بار نمیرفتم
بعد چند ثانیه به جایی رسیدیم که قمار میکردن
چون همه در حال بازی بودن و مثل اینکه این مکان فقط برای اینکار بود چشم چرخوندم که رسیدم به همون پسری که باهاش رقصیده بودم
به پیش خدمت گفتم که بره
و
رفتم به طرف جایی که نشسته بود و پیشنهاد بازی دادم
_بازی میکنی؟
سرشو
به ارومی تکون داد
با صدای بم و خشنش گفت :
سرچی؟
_من صرفا برای سرگرمی بازی میکنم اما اگر میخواید سر چیزی باشه قبوله
پسری که کنارش نشسته بود با چشمای ریز شده گفت خانم دوپن درسته ؟
چیز غیر عادی نبود من بازیگر مشهوری بودم و اگر کسی من میشناخت جای تعجب نداشت سری تکون دادم که پوزخندی زدو گفت که اینطور از ملاقات با شما خوشوقتم و همینطور بابت بیماریتون متاثر
تعجب کردم معنی حرفاشو نمیفهمیدم و ای کاش هیچ وقت نمیفهمیدم
مرینت :کدوم بیماری منظورتونو متوجه نمیشم
لبشو با زبونش تر کردو گفت یعنی میخواید شایئاتی که در موردتون منتشر شده رو تکذیب کنید ؟
اعصبانی و کلافه شده بودم تیکه تیکه حرف میزدو متوجه معنی حرفاش نبودم
مرینت :میشه لطفا واضح تر حرف بزنید ؟
همه اینارو با کلافگی و اعصبانیتی که تو صدام مشهود بود بیان کردم
لبخندی زدو گفت :خب شما یک بازیگر هستید و زندگی بازیگر ها همیشه پر از حاشیه است و معمولا رابطه های کوچیک و بزرگشون در اختیار مردم
باکره بودن شما تو این سن و حتی نداشتن یک رابطه ساده
بسیار برای مردم تعجب برانگیزه و باعث ایجاد شایئاتی شده که مثل اینکه شما خبر ندارید
اخم هام رو کشیدم تو هم و لبمو به دندون گرفتم
میتونستم حدس بزنم از چه شایئاتی حرف میزد پوف کلافه ای کردم و گفتم
مرینت : اینا همش یک مشت به قول خودتون شایئس نه بیشتر نه کمتر
پوزخندی که از اول رو لبش بود عمق گرفت.و گفت اما من مطمئن نیستم و فکر میکنم شایئات حقیقت دارن
اعصبانی شدم و از زور خشم دستام رو مشت کردم من از وارد شدن به رابطه با کسی خیلی میترسیدم و وحشت داشتم
-برام مهم نیست چه فکری میکنید برگشتم طرف همون پسر ی که چشمای جادویی داشت و گفتم
مرینت: سر چی بازی کنیم ؟
اگر بازی نمیک...
هنوز حرفم کامل نشده بود که پسری که تا الان داشت با من بحث میکرد گفت من میتونم بگم سرچی ادرین ؟
ادرین اگرست میشناختمش بازیگر فوق العاده ای بود پس به خاطر همین برام اشنا بود اونم مثل من بازیگر بود
ادرین :باشه فرقی نمیکنه
پسری که هنوز اسمشو نمیدونستم گفت :
اگر ادرین باخت من تمام شایئاتی که در مورد شماست رو از بین میبرم چطوره ؟
مرینت :چجوری میخواید این کارو کنید اقای ؟
+استیون هستم
شنیده بودم اسمش رو یکی از کارگردان های معروف
کالیفرنیا بود
و خیلی نفوذ داشت
مرینت :واگر من باختم
استیون لبخندی زدو گفت :باید با ادرین عشق بازی کنی
با چشمای گرد شده و مبهوت خیره چشمای استیون شدم که الان داشت برق خوشحالی توش میدرخشید جریان چی بود؟
برگشتم سمت ادرین اونم با حیرت به استیون خیره شده بود!