مای نیم ایز وروجک پارت 22
های گایز مرسی بابت کامنتا بفرمایید ادامه
پارت 22
جوش آوردم و به سیم آخر زدم، رفتم جلوی کیان ایستادم، حرص و عصبانیتم رو با حرف اعلام
کردم:
- من نمی دونم اون وقت هایی که بابا نبود، تو کجا بودی؟ اون وقت ها که نون واسه خوردن
نداشتیم، کجا بودی؟ اون شب که توی چله ی زمستون، توی سرما صاحب خونه وسایلمون رو توی
کوچه ریخت، کجا بودی؟
همین طور که حرف می زدم رفته رفته صدام بلند تر می شد، داد می زدم از عصبانیت زیاد به
خودم می لزیدم و از یاد آوری چند سال پیش خودم زار می زدم.
کیان هم از جاش بلند شد و اون هم به تبعیت از من شروع به داد زدن، کرد:
- پس اون وقت ها که من تنها بودم، شماها کجا بودید؟ من خامی کردم گذاشتم رفتم، شماها که
عاقل بودید یبار دنبالم گشتید؟ نه خانوم کوچولو! تو هنوز یه درصد از سختی هایی رو که من
کشیدم، نکشیدی. همین مامان که از وقتی اومدم مثل ابر بهار گریه می کنه از غرور بی جاش حتی
تا جلوی مدرسه هم نیومد ببینه من هنوز مدرسه میرم یا نه تا شاید پیدام کنه. چرا همتون من رو
مقصر می دونید در حالی که انگار از خداتون بوده که من نباشم.
در اتاق محکم باز و به دیوار کوبیده شد،
کیارش سریع از پله ها پایین اومد و گفت:
کیارش- بس کنید دیگه مثل بچه ها به جون هم افتادید! مرینت چرا واسه تو زور داره که کیان
برگشته؟ هر اتفاقی که تو گذشته افتاده گذشته ؛ امروز رو بچسب کیان هم مثل ما سختی کشیده.
هیچ ازش پرسیدی کجا زندگی کرده؟ چجوری تو این جامعه ی گرگ زنده مونده؟
مامان هم حرف های کیارش رو با سر تایید می کرد.
لب و لوچم آویزون شد و ناراحتیم رو اعلام کردم:
-نو که میاد به بازار کهنه آخی میشه! آقا کیارش توام طرف داداشت رو بگیر، مرینت کیلو چنده؟
کیارش دستی توی هوا تکون داد که نشونه ای از عصبانیتش بود و با جدیت گفت:
- حرف مفت نزن، زود برو کیان رو بغل کن لپش رو هم ببوس!
آن چنان با تحکم گفت که فوری به طرف کیان برگشتم که مثل طلب کارها ایستاده بود و برای رو
بوسی حتی یک قدم هم بر نداشته بود. جلو رفتم، لب هام رو تا حدی که جا داشت غنچه کردم و
آماده ی بوسیدن شدم. بی شعور حتی خم نشد تا راحت تر ببوسمش. روی پنجه های پام ایستادم
و به زور یه بوسه روی گونش کاشتم. دست هام رو که روی سینش کمک گذاشته بودم تا نیوفتم،
برداشتم .
همین که خواستم برگردم، یه دفعه توی بغلش گم شدم، سرش رو کنار گوشم آورد و گفت:
- می دونی چیه؟ هر چقدر هم کولی بازی در بیاری بازم مثل بچگیات جوجه ی خودمی.
مامان- خدارو شکر سرتق خانم از خر شیطون پایین اومد.
کیارش با دست به خودش اشاره کرد و در حالی که با چشم های گشاد شده به کیان نگاه می کرد
گفت :
کیارش- خوبه خوبه کیان اون جوجه اردکی که بغلته صاحاب داره هـــــا، بهش چشم نداشته باش!
کیمیا که تازه با چشم های پف کرده از پله ها پایین می اومد و از عالم و ادمم خبر نداشت گفت:
کیمیا-خوبه والله واسه مردم سرو دست می شکنن اون وقت مارو به زور خواب می کنن که مزاحم
اوقاتشون نشیم.
- والا توی این ساعت مرغم کیشت نمی کنن تو قفسش، حالا این که تو توی اتاقت رفتی هیچی.
اینکه چه جوری خوابت برده برای من جای سواله!
کیمیا- پرورشگاه سراغ ندارید من برم؟ تازه وای فای مجانی هم داره، می گن محبت هم می کنن.
کیان-بیا بغل خودم خانومی!
من و کیارش به هم نگاه کردیم و هم زمان باهم گفتیم:
-عـــــــق چندشا.
کیارش- مری حسودیم شد .
من هم اداشون رو در آوردم و درست با همون لحن مردونه و نافذی که کیان داشت، گفتم: بیا بغل
خودم خانومی.
کیارش روسریه فرضیش رو جلو تر کشید و محکم گره زد و با ناز و عشوه به طرفم اومد...
***
******
صبح زودتر از اون چیزی که من فکرش رو بکنم، همه بلند شده بودن و هرکس پی کار خودش رفته
بود. هنوز کسی نمی دونست که چه بلایی سرم اومده و به همین خاطر هیچ کس من رو از خواب
بیدار نکرده بود، حسابی خواب مونده بودم..
- اه! لعنتی دوباره خراب شد.
با این حال که دیرم شده بود، با ریلکسی تمام جلوی آینه ایستاده بودم و خط چشم می کشیدم.
به قدری دستم می لرزید که پشت چشمم به جای یه پاره خط، دندون موشی می کشیدم.
گوشیم زنگ خورد، یه گوشی اندروید که به لطف همین ادرین فاقد پدر و مادر خریده بودم. برش
داشتم و اول یه نگاه ب ساعت که روش نشون می داد کردم.
اسم رز روی صفحه گوشی روشن و خاموش می شد و نمی ذاشت که درست تمرکز کنم، برای
همین با عصبانیت جواب دادم:
-رزحال ندارم، دیرم شده! خط چشمم جفت در نمیاد! لباس هامم اتو نداره، خواب موندم،
هنوزم صبحونه نخوردم، هیچ به مامانمم نگفتم که این ادرین مغز دیلیت چه آشی برام پخته .
اولا این آش رو تو برام پختی، مغز دیلیت هم خودتی. من رو سه ساعته توی کتاب خونه کاشتی!
این جوری نمی شه! تا نیم ساعت دیگه اینجا نباشی میرم و گزارشت رو میدم که برات اضافه کار
بزنن .
از شوک صدای پشت تلفن، یه نگاه دیگه به اسم زنگ خورم کردم .
"رز فوضول "
یعنی کی خط رز رو ادرین ازش خریده بود؟
چرا آنقدر عصبی بود؟ وای حالا چجوری هم حاضر می شدم و هم خودم رو تا دانشگاه می
رسوندم؟!
-الو؟
تا من فکر هام رو بکنم، گوشی قطع شده بود .
یه جیغ محکم زدم