سناریو عاشقانه پارت دوم

Delaram Delaram Delaram · 1400/11/15 17:23 · خواندن 3 دقیقه

های گایز 

پارت دوم سناریو عاشقانه بفرمایید ادامه

مرسی بابت انرژی هایی که میدید

پارت 2

یک بازی عاشقانه یک شرط بندی تل های عاشقی
 همه ی اینا باعث عاشق شدن دو مغرور میشه دو بازیگر که هردوشون خوب کارشون رو بلدن خیلی عالی تر از خوب دلیل عاشق شدن اونا چیه ؟
کی میدونه؟ 
شاید حس نفرتشون باعث عاشقیشون شده 
باید مواظب بود از نفرت تا عشق تار مویی فاصله است 
شاید حس نفرتشون باعث شد وارد بازی عاشقانه بشن 
کی برنده میشه 
کی شرط رو میبازه
کی بازیگریش بهتره چطور میخوان عشقشون رو مخفی کنند 
شایدم یک سناریو عاشقانه باعث عاشقیه اونا شد 
یه فیلم عاشقانه !
این سکانس های عاشقانه احساسات اونارو به کجا میبره
 این همه نقش بازی کردنا
بسته شاید دیگه بازیگری بسته نقش بازی کردن بسته حالا وقتشه خودشون باشن نه کس دیگه
 عاشقی کنن اما واقعی دیگه کارگردان و دوربینی نباشه 
 ایندفعه الکی یا دروغین نباشه 
دیگه یک سناریو عاشقانه نباشه
از هر حقیقتی عشقشون
واقعی تر باشه
وقتشه پرده نمایش رو کنار زد 
وقتشه هردو تسلیم عشق بشن وقتشه غرور ها شکسته بشه هیچکس تو این بازی نمیبازه همه ت. این سناریو برنده خواهند بود 
وقتشه سناریو عاشقانه تبدیل به یک صحنه واقعی بشه

ایالات متحده امریکا~

نیویورک:~  

صحنه فیلم برداری :-* 

از زبان ادرین:-} 

در جواب استیون فقط به یک لبخند محو اکتفا کردم
استیون همگی خسته نباشید 
همه عوامل پخش پراکنده شدن مرینت امد سمتم 
مرینت : اخیش تموم شد واقعا دیگه نمیتونستم ادامه بدم لبخندی زدم و گفتم
ادرین ; اما من میتونم  تا صب ادامه بدم و چشمکی حوالش کردم 
و رو مبل سفید چرمی که اونجا بود نشستم
اونم متاقابلا روی مبل روبه رویی نشست و چشماشو تو چشمام قفل کرد چشمام غرق دریای چشماش شد دیگه شمارش زمین لرزه هایی که هر چند دقیقه یه بار این دو گوی ابی به قلبم وارد میکنه روندارم

چشم ابیه زیبایم…..

من از تمام دنیا از تمام ثروتش

از تمام خوشیهایش

فقط ان ”’دایره ابیه چشمان تو ””را میخواهم


 
  اروم گفت تا پایان شرط بندی فقط چند ماه مونده 
دوتا ارنجم رو میزی که وسطمون قرار داشت گذاشتمو سرمو خم کردم و گفتم 
ادرین : به نظرت چقدر موفق شدی اونم به تبیعت از من ارنجوشو به میز تکیه داده و گفت; 
مرینت :مطمن باش صد در صد من میبرم 
نیش خندی زدمو گفتم 
ادرین : زیادی اعتماد بنفست بالاست
پوزخندی روی لبش شکل گرفت و  اروم لب زد 
مرینت : واقعیته
سری تکون دادمو پشتمو تکیه دادم به مبل
و گفتم همینجوریش قلبم برات تاپ تاپ میکنه بعد مشتمو چند بار بازو بسته کردم
که اروم خندید و چال گونه هاش رو به رخم کشید
منم برای بار هزارم تو قلبم زلزله چند ریشتری امد
این زلزله هایی که این مدت داشت به قلبم روسوخ
میکرد
داشت دیوونم میکرد
این روزا
داشتم
هر لحظه عاشقتر میشدم
باهر خندش
با هر اخمش
دسته خودم نبود
دیگه افسار عقلمم قلبم به دست گرفته بود
در دو چال گونه ات دنیای من جا میشود
عاشق دنیای خویشم لحظه ی خندیدنت...

پایان پارت دوم

 اگر بازم بازدید داشته پارت بعد رو میدم