زندگی
ادامه
دوست داشتم ادرینو مقصر کنم اما ...
رفتم سمت کیفم و گوشی که ادرین واسم خریده بود و ورداشتم
و رفتم سمت جمع اولین نفری که گوشیو از دستم قاپید الیا بود
شروع کرد به بازرسی
-اوه مای گاد ادرین خیلی خر مغزی که اینو خریدی واسه مرینت
-چهِ؟
-منظورم اینه که...
-اون منظور بخوره تو سرت
نینو غیرتی شد و پرید وسط
-ماریا اندازه خودتو بدون
-الیا مطمئنی
-اره این خود نا کِسه شه
بعد هر ۳تا زدیم زیر خنده من و کلویی و الیا
-حالا من لباس چی بپوشم
یه نگاهی سر تا پای کلویی انداختم
-تو ۴کمد لباس داری ولی کمه برو که راه حلت پیش پاساژه
پسرا داشتن حاج و واج نگاه میکردن که در اتاق زده شد
-من باز میکنم
رفتم سمت در دیدم یه دختر با یه تونیک و یه ساپورت پاره پوره و موهای باز و یه جفت کفش پاشنه بلند وایساده جلوی در
-اوه سلام ماریا ممکنه به ادرین بگی بیاد داره دیر میشه
-سلام ببخشید شما
-من دوست ادرینم
همین موقع ادرین و دیدم که با یه دست کت شلوار که زیر لب جوری که من بشنم داره میگه
-دلیل نمیشه چون بهت خوبی کردم دوست داشته باشم!
همین موقع صدای شکستن قلبمو شنیدم
من به خودم دروغ گفتم دروغ گفتم که دوسش ندارم
از شدت عصبانیت کیف و چنتا از وسایلامو برداشتم
و زدم بیرون
ازش متنفر بودم زمانی که میخواستم باهاش باشم گفت نمی تونم دوست داشته باشم
کنار اشک هام که داشتن میومدن خندیدم
اونقدری خندیدم که تا به خودم اومدم
صدای بلندی با انعکاس بالا میگفت
-بلند شو حالت خوبه
تا به خودم اومدم اشکامو زدم کنار اما درد زانوم اونقدر بالا بود که منو از بلند شدن منع میکرد
-اسمت چیه خانوم
-ماریا
به صورتش که نگاه کردم با ادرین مواجه شدم
-تو کی هستی ؟ چرا انقد شبیه ادرینی
-تو پس اونو میشناسیش
همینجوری که داشت حرف میزد کمکم کرد بلند شم
-من فیلیکسم پسر خاله ادرین اگرست
-که اینطور
یه دستمال از داخل کیفم برداستمو خون پامو تمیز کردم
که یکم از بطری روش اب ریخته شده بود به صورت اون پسر نگاه کردم
با یاد اینکه ادرین باهام چیکار کرد دندونامو بهم کشیدم و شدت اشکام بالا رفت
بینیمو کشیدم و اشکامو پاک کردم
-حالت خوبه؟
-خیلی دوست دارم خوب باشم ولی نه
دیتی روی شونم حس شد یاد اولین باری که ادرین دستشو گذاشت رو شونم افتادم
-چرا گریه میکنی
-چیزی نیست
-اگه چیزی نیست چرا گریه میکنی
-چون بهم دروغ گفت خواستم باهاش باشم ولی دیدم با یه نفر دیگه میپره واسم گوشی خرید باهام اومد بیرون دستشو دورم حلقه کرد اما امروز واقعیت و دیدم
-ادرینو میگی نه
-اسم اون اشغالو جلو من نیار اون درسته تقصیری نداره اما نمیخوامش دیگه باید پرتش کنم تو زباله ها مثل بابام و مامانم مثل اون کسایی که اذیتم کردم با احساساتم بازی کردن
-اروم باش تو میتونی راحت فراموشش کنی
-چجوری
من خودمو گول زدم تا بهش نزدیک نشم اما دروغ گفته بودم همینجا توی دفترچه خاطراتم گفتم من هیچ علاقه ای نسبت بهش ندارم
پایان
پارتبعد ۵دقیقه دیگه باید فکر کنم ببینم چی بزارم