💔خاطرات من 💔 p24

Parnyan Parnyan Parnyan · 1400/10/26 13:55 · خواندن 3 دقیقه

سیلام 

پستر رمان رو یکم تغیر دادم 

ولی گذاشتمش تو اسلاید چون تو کاور که میذاشتم میزد فرمت فایل باید jpg باشد یعنی چیییی

💕💕❄

خلاصه با کمک هایی که به هم میکردیم  امتحانات رو پشت سر بزاریم 

الکس مثل سال پیش شاگرد اول کلاس شد 

همین که تابستون شد با آلی و جولی تصمیم گرفتیم کلاسای تابستانی شرکت کنیم

دایی برامون پول فرستاد تا تو کلاسا شرکت کنیم الکس رفت کلاس زبان و ریاضی

من جولیکا خیلی طراحی رو دوس داشتیم برای همین آلیا هم مجبور شد طراحی ثبت نام کنه( 😂🍊)

دو سه روز  بیشتر از تابستون نگذشته بود قرار بود آخر هفته برای ازدواج کلارا بریم پاریس 

دلم لک زده بود بچه ی جنیفر رو ببینم . وقتی با دایی صحبت کردم ازش خواستم این همه راه رو نیاد دنبالمون اما دایی قبول نکرد و 

گفت اگه نتونست بیاد ادرین رو میفرسه دنبالمون .

اولین روزی که رفتیم کلاس طراحی استاد خیلی از طراحی که کردیم راضی بوود و گفت اگه ادامه بدیم 

طراح های بزرگی میشیم 

من عاشق طراحی بودم وقتی استاد این حرف رو زد تصمیم گرفتم تا آخرش برم 

موقع برگشتن از کلاس رفتم خونه ی خاله رزیتا از خونه ی خاله به دایی زنگ زدم قرار شد چهارشنبه بیاد دنبالمون

چهارشنبه کلاس نداشتیم صبح وسایل ها رو جمع کردم که دایی اومد معطل نشه 

نزدیکای ظهر صدای ماشین اومد الکس رفت در رو باز کرد داشتم آماده میشدم که صدای 

 

 

 

 

 

 

 

 

کرم ریزی آغاز میشود 😆😂

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گوناه دالم خب بزارین کرد بریزم 😝😌😽

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صدلی ادرین اومد سریع رفتم جلوی در واقعا ادرین اومده بود خندیدم و گفتم تو اینجا چیکار میکنی ؟

صداش رو کلفت کرد و گفت ما اینیم دیگه 

لوس نشو ادری دایی کجاس؟

- دایی کار داشت منو فرستاد حالا ناراحتی ؟

نه چرا ناراحت باشم داریم میریم عروسیا

- یعنی یه زره هم از اینکه منو دیدی خوش حال نشدی؟

منم با لحن شیطونی گفتم : نه نشدم 

- اجبا ما چه دختر خاله ای داریم 

بعد صورتشو با یه اخم بامزه و حالت قهر برگردوند

الکس از خنده ترکید منم خندم گرفت ولی ادرین سعی میکرد خندش رو بخوره و اخم بامزش رو نگه داره ولی نتونست 

بعد منو اکس هم زمان پریدیم بغلش اونم بغلمون کرد 

ولی یهو خندش رو خورد و گفت راستی مری به بابات گفتی 

اره چند روز پیش بهش گفتم 

بیا تو یکم استراحت کن بعد بریم 

نه لازم نیست خسته نشدم 

خب پس صبر کن درو قفل کنم الان میام 

تو راه خیلی خوش گذشت ادرین و الکس مسخره بازی دمیاوردن منم بهشون میخندیدم 

وقتی رسیدیم فقط زن دایی و تامی کوچولو ( توماس پسر جنیفر ) خونه بودن . بقیه رفته بودن خرید .

تامی خیلی کیوت و ناز بود صورتش عین مامان باباش با نمک بود ( جنیفر چرا ولی ادوارد خیلی هم خشن بود 😂😆)

بغلش که میکردم قند تپ دلم آب میشد 

اون شب همه تو تکاپوی عروسی کلارا بودن 

واقا تو اینحور مراسما همچی گره میخورد به هم 

روز عروسی رفتیم آرایشگاه 

مهمونا از طرف عروس دوماد تالار دعوت بودن 

بعد از آرایشگاه با عروس دوماد رفتیم گردش

بعد رفتیم تالار اونشب برای کلارا رویایی بود 

کلارا و آرتور ساعت نه صبح فردا  بیلیط داشتن میخواستن برن ایتالیا

 

بسهه‍هههههه

تمامید دگ 

بای