💔خاطرات من 💔 p22

Parnyan Parnyan Parnyan · 1400/10/12 18:08 · خواندن 4 دقیقه

💗💗

Thought I found a way

فکر کردم یه راهی پیدا کردم

(Thought I found a way out (found

 

فکر کردم که راهی برای خلاص شدن پیدا کردم

(But you never go away (never go away

ولی تو‌هیچوقت نمیری (هیچوقت نمیری)

So I guess I gotta stay now

پس فکر کنم حالا باید من بمونم

Oh, I hope some day I’ll make it out of here

امیدوارم یه روزی بتونم از اینجا برم

Even if it takes all night or a hundred years

حتی اگه تموم شب یا صد ها سال طول بکشه

Need a place to hide, but I can’t find one near

یه جا برای قایم شدن میخوام، ولی نمیتونم یه جای نزدیک پیدا کنم

Wanna feel alive, outside I can’t fight my fear

میخوام که حس کنم زنده م بیرون از اینجا نمیتونم با ترس هام بجنگم

Isn’t it lovely, all alone?

عاشقانه نیست؟ همشه تنهایی

Heart made of glass, my mind of stone

قلبم از شیشه ساخته شده، فکرم از سنگ

Tear me to pieces, skin to bone

من تکه تکه کن ، از پوست تا استخوون

Hello, welcome home

سلام ، به خونه خوش اومدی

Walking out of time

دیر شده

(Looking for a better place (looking for a better place

دنبال یه جای بهتر میگردم (دنبال یه جای بهتر میگردم)

Something’s on my mind

یه چیزی توی ذهنمه

Always in my head space

همیشه توی سرم یه یجایی هست

 

But I know someday I’ll make it out of here

ولی میدونم که یه روز مجبورش میکنم از اینجا خارج شه

Even if it takes all night or a hundred years

حتی اگه تموم شب یا صد ها سال طول بکشه

Need a place to hide, but I can’t find one near

یه جا برای قایم شدن میخوام، ولی نمیتونم یه جای نزدیک پیدا کنم

Wanna feel alive, outside I can’t fight my fear

میخوام که حس کنم زنده م بیرون از اینجا نمیتونم با ترس هام بجنگم

Isn’t it lovely, all alone?

عاشقانه نیست؟ همشه تنهایی

Heart made of glass, my mind of stone

قلبم از شیشه ساخته شده، فکرم از سنگ

Tear me to pieces, skin to bone

من تکه تکه کن ، از پوست تا استخوون

Hello, welcome home

سلام ، به خونه خوش اومدی

Woah, yeah

اوه، آره

Yeah, ah

آره ،آه

Woah, woah

اوه ، اوه

Hello, welcome home

سلام ، به خونه خوش اومدی

 

***********************

 

ادرین اگه به فکر خودت نیستی به فکر الکس باش مریض میشه دردسرش برای منه

- باشه مری الان میاییم بیرون حرص نخورد .

باز خوبه الکس و آدری لباس آورده بودن وگرنه از سرما قندیل میبستن

خاله به ادری گفت : چند بار صدات کردم کردم گوش ندادی منتظر بودی مرینت بیاد حالتو بگیره

ادری خندید و گفت : نه مامان مری اومد خواهش کرد منم به حرفش گوش کردم

زیرچشمی نگاش کردم و گفتم من ازت خواهش نکردم خالی بند !  سرشرو انداخت پایین و صداش رو بچه گونه کرد و گفت

ببخشید نمیدونستم جواب مامان رو چی بدممم ببخشیددددد.

همه از حرکات ادرین خوششون میومد عاشق این بود که بقیه رو بخندونه

بعد از چند دقیقه رفتیم سر خاک مامان یه ساعت اونجا موندیم غروب آفتاب رو نگاه کردیم برگشتیم خونه

*************************

دایی اینا آخر  شب به سمت پاریس  حرکت میکردن چون فردا باید ادوارد و ادرین و دایی برن سر کار

منو الکس وقتی درسامونو مرور کردیم خوابیدیم 

صبح الکس زودتر رفت درو قفل کردم و رفتم بیرون آلیا سر کوچه منتظرم بود. 

از مدرسه که برگشتیم دیدم بابا و رزی اومدن تا ناهار رو گرم کردم الکس هم اومدم خونه .

شب بود که صدای بابا رو می شنیدم که به رزی میگفت :

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بیا پایین تر 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آفرین 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دیگه خسته شدم . هرچی پول داشتم خرجت کردم اما هنوز مشکلت حل نشده . تو منو از بچه هام جدا کردی تا برام بچه بیاری 

پس چی شد ؟

با اینکه رزی بچه دار نمیشد و هر روز با هم دعوا داشتن ولی بابا بازم گرفتارش بود .

روز ها میگذشت ما به این وضعیت عادت کرده بودیم روزها کارایی که رزی میگفت رو انجام میدادیم شب ها درس میخوندیم 

همه ی تلاشمون رو میکردیم 

نزدیک امنتحانات آخر سال که میشد رزی هرچی کار داشت میریخت سرمون که نتونیم درس بخونیم 

ایزی ایزی تامام تامام 

مودونم کوتاه بود ولی تازه از خواب پاشدم اصلا حسش نبود زیاد بدم