♥️سه تفنگدار ♥️ p4
سلام سلام پارت جدید خدمت شما عزیزان دل
بفرمایید ادامه مطلب ♥️👇🏻😄
آلیا
همگی تصمیم گرفتیم خونه ی مرینت اینا بمونیم خونواده اش تصمیم گرفته بودن برن فرانسه پیش مادر بزرگش من هم اینجا موندم تا اینا حس آرامش کنن 😌😌
(هانا: بابا ملکه آرامش تو هر جا بری با خودت بد میاری اون وقت از کی دنیای آرامش شده عجیبه واقعا عجیبه ثنا خودت خفش میکنی یا خودم میکنم
ثنا: خفش کن ممنون گلم )
همگی کنار هم خوابیدیم مرینت سه بار گوشی رو چک کرد که مبادا فردا برای دانشگاه دیر بیدار بشه هر چقدر رزیتا بهش میگفت عزیز من من گذاشتم بگیر بخوام میگفت به شماها اعتمادی نیست هربار کاری رو رو به شما سپردم گند زدید توش بلخره چشمام سنگین و به خوابی بدون رویا فرو رفتم
***********
_جیغغغغغغغغ
عین جن شده ها نشستم تو جام چیه؟ چه خبره؟ کی مرده؟ بگید من تحملش رو دارم
هعی عشق کجایی که الان بغلت کنم و زار بزنم مامان و بابا مردم
رزیتا اومد سمتم و گفت: بیا اینم عشق و خودشو پرت کردم تو بغلم
حرصی شدم از دستش تو گوش من جیغ میزنه بعد خودشو پرت میکنه تو بغلم و خودشو با عشق آینده آم مقایسه میکنی
(ثنا: عزیزم عشقی برای تو نیست فقط میرینت رو به عشق میرسونم شما دو تا قرار کپک بزنید قول میدم هیچ کی برای شما در داستان من نیست
آلیا: عشقمممم دلت میاد من یه این ماهی
ثنا: خفه میخوام بقیه رمان رو بنویسم
آلیا : چشمممممم)
مشتی به شکمش زدم از درد رو به کبودی میرفت اخه من کارته رفته بودم با اینکه شیطون بودم اما عاشق کارای خشنم کلا زاتم اینه
مرینت اومد و گفت: اگه مسخره بازیتون تموم شد تشیف بیارید صبحانه بعد گم شیم دانشگاه
صدامو نازک کردم و گفتم: ای بابا مرینت جون رازی به زحمت نبودیم همون نون و پنیر ساده کافی بود
مرینت : پوزخندی زد و ادامه داد عزیزم نگران نباش همون نون و پنیر فقط نون کمه ها هر کس یه کوچولو بخوره بکشه کنار
لبم این خط صاف شد
سریع چند تا لقمه خوردیم و به سمت اتاقمون رفتیم تا آمده بشیم من چون همیشه اینجا پلاسم ی اتاق دارم اخه خونه مرینت اینا خیلی بزرگه خونه ماهم همن طور فقط ی کوچولو کوچیک تره اخه ما فقط سه نفریم
یه مانتوی نارنجی تیره برداشتم و پوشیدم مقنعه همرنگش رو سر کردم و کمی رژ تیر به لب های خوشگلم زدم و بعد از زدن خط چشم و آرایش لازم کیفم رو برداشتم و خودم رو تو آینه نگاه کردم پوست تیره ای داشتم و موهام قهوه ای بود چشمام هم قهوه ای تیره بود و در کل صورتم ترکیب زیبایی داشت که آلیا سزار رو میساخت دیگه وقت رو تلف نکردم و به سمت بیرون رفتم همزمان با من رزیتا هم اومد بیرون طبق معمول یه تیپ اسپرت زده بود مرینت هم اومد بیرون اون از همه خوشگل تر بود چشماش منو غرق میکرد
اوهوع من چرا امروز اینقدر شاعر شدم رفتیم سمت ماشین رزیتا که خیلی جیگر بود
(اممم راستشو بخوایم اسم ماشین زیاد نمیدونم و علاقه ای بهشون ندارم😅)
بلخره به دانشگاه رسیدیم داخل حیاط همه به یک سمت جمع شده بودن بچه ها رو صدا زدم و باهم به سمت اونجا رفتیم صدا ها رو میشنیدم
^اوووو چه جیگرایی
^وای ببین چه خوشگلن
'اون مو آبیه مال منه هاااا
وقتی رفتیم جلو دیدم بعلههه سه تا پسر جیگر به دیوار تکیه دادن با غرور دارن باهم حرف میزنم مرینت با صدایی که میلرزید گفت: بریم
_چیه چیو بریم ببین چقدر خوشگلن من که رفتم مخ زنی
مرینت
همون پسره اخمو اونجا بود منو دد و پوزخندی نثارم کرد عصبی از دستش رو به بچه ها گفتم بریم با حرفی که آلیا زد چنان اخمی کردم که خودم هم تعجب کردم از این همه جذبه واقعا از من بعید بود
_ باشه دوست داری برو اما روی من یکی خط بکش دیگه نه من نه تو
_آلیا: معلوم هست چت شده از دیروز یه جوری شدی ها
_آلیا راه بیوفته زود باش کلاس دیر میشه بعدا حرف میزنیم باشه
آلیا که راضی نبود باشه ای گفت و راه افتاد
اصلا حس خوبی نسبت به اینها نداشتم نمیدونم چرا دلم شور میزد
کامنت و لایک فراموش نشه عزیزان😄♥️⚘