نیامد بکلیک

دستت درد نکنه کوروئلا من الان اینقدر ذوق زده ام که حد نداره تا الان هیچوقت تعداد کل پسند های جدیدم به 25 تا و تعداد نظرات جدیدم به 11 تا نرسیده بود. واسه همین پارت رو طولانی تر میدم. واقعا ذوق زده ام.

 

*صبح*

چه خواب عجیب غریبی! هم مرتب بود هم هنوز تو ذهنمه* ایشون معمولا چند تا خواب رو تو یه شب میبنند* خدا کنه خیر باشه. امیر رضا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! بیدار شو!!!!!!!!

امیر رضا : اومدم.

*خلاصه اینا میرن لباس میپوشن و میرن فرودگاه*

الناز: سلام زهره و آیدا. خوبه شما هم میاید. ام زهره جان نمیشه سنا رو بیاریم.

زهره: اخه منکه نمیتونم خواهر شش سالم رو تو خونه واسه یه ماه تنها بزارم.

الناز: باشه. بیار ولی اگه به هر طریقی مشکلی برای خودش یا برای بقیه بوجود بیاره مسئولیتش با خودته. راستی معرفی میکنم. مرینت اینا زهره, سنا و ایدا با برادرش پارسا هست.

همه : خوشبختیم/ همچنین.

امیر رضا : بهتره بریم وگرنه جا میمونیم.

*میرن تو هواپیما*

الناز: مثل اینکه شماره صندلیمون تو اینجا نیست. بریم جاهای دیگه ی هواپیما رو بگردیم.*و میرسن به کابین فرس کلاس* ام منکه نمیفهمم. حتما یه اشتباهی شده.

کلویی: نه هیچ اشتباهی نشده من واسه هممون کابین فرس کلاس گرفتم اخه قهرمانای شهر باید بهترین چیزا رو داشته باشن.

مرینت* کلویی رو بغل میکنه*:بالاخره یکم مهربون شدی.* تو میرالکس کلویی هرچی بود بجز دروغگو و مهربون*

الناز: منم تبریک میگم. 

* میرن رو صندلی هاشون و مرینت مثل میرالکس نیوروک میخوابه و الناز و کلویی و برادر الناز صندلی ها رو دراز کش میکنند و بقیه مشغول کارهای دلخواهشون میشن و الناز روی صندلی دراز شده دراز کشیده و کتاب میخوند*

الناز: میخوایید یک کار جالب کنم؟

ایدا: لازم نکرده الناز جان رسیدیم.

از زبون راوی

اونا از هواپیما پیاده میشن و یکم توی قزوکستان گردش میکنند و میرسند به یک پاساژ که شال و اینا میفروشه.

مرینت: اینا چین؟* یک شال رو بلند میکنه.*

ایدا: اولا امیدوارم ایشون فرانسوی بلد نباشه. دوما به اینا میگن شال به خاطر اینکه مردم اینجا بیشترشون مسلمان هستند ما زنا اینا رو روی سر هامون میندازیم.

الیا: و اینا چین؟*یک روسری نشون میده*

ایدا: به اونا هم میگن روسری. تفاوت چندانی با شال ندارند. فقط شال رو اگه باز باز کنیم مستطیلی هست و روسری رو اگه باز کنیم مربعی هست. و روسری کوچیک تره. ولی تنوع رنگیشون به یک اندازه هست.

الیا: این  شال نارنجیه قشنگه ورش میدارم.

مرینت: منم این روسری ابیه رو بر میدارم.

کلویی: منم این روسری زرده رو برمیدارم.

الناز: منم این شال سفید صورتی سیاهه رو بر میدارم.*شال ایشون بالاش سفید با خال خال سیاه و یک نوار صورتی پایینش داره*

زهره: منم این شال سفیده رو.

ایدا: منم از شال که خاکستری هست و چند تا گربه ی خاکستری داره رو بر میدارم.

*شال رو خریدند و روی هم امتحان میکنند تا میرسند به الناز*

همه: خیلی بدجنسی الناز .همه ی شال و روسری ها بجز مال زهرا خیلی بهت میان.*به شوخی گفتن*

الناز: خب چیکار کنم پوستم سفیده

کلویی: بیخیال. بیایید شال هاتون رو انتخاب کنید.

ایدا: من شال گربه ای خودم رو بر میدارم.

الناز: منم شال خودم رو برمیدارم.

الیا و مرینت و کلویی: ما هم شال خودمون رو بر میداریم.

*هر کی شال یا روسری خودش رو انتخاب میکنه و میندازه روی سرش*

ایدا: او لالا. چه قدر ما ناز و جیگر شدیم.

مرینت: بسه دیگه بیایید برید.

* و بچه ها یک چیز خیلی خیلی ناز میبینند و جیغ میزنند*

پایان........ هپی ایند! بله😶 قزوکستان یه کشور من در اوردیه. واقعا خیلی خلی ذوق مرگ شدم. کاش بقیه هم مثل کروئلا جان نظر بدن.

# روح نباشید_کامنت دهید